در رویکردی دیگر اگر بخواهیم لیستی شامل چندین کلمه را به هر دلیلی حفظ کنیم، معمولا آنها را مرتبا تکرار میکنیم و یا ممکن است آن کلمات را بر یک ریتم یا حتی یک ملودی سوار کنیم تا بهتر در خاطرمان بماند. هنگامی که یک صدا به شکلی غیر قابل تفکیک به صدای بعد از خود وصل میشود، آن صداها «موسیقایی»» به گوش میرسند هرچند صداهایی غیر موسیقایی باشند و تکرار این اثر را تشدید می کند.
آیا می توان چیزی را فقط با تکرار به موسیقی تبدیل کرد؟ البته که نه! عنصر تکرار صرفا در مورد صداهاست که به شکلی خاصی عمل میکند. اگر اجزا موسیقی مانند ریتم، تکرار و تناوب را به حوزههای غیر شنیداری منتقل میکنیم (مثلاً چراغ های چشمک زن) درمییابیم که زمانی که مواد اولیه تحقیق صوتی نباشد، ذهن ما آنرا به موسیقی تعبیر نمیکند.
همچنین لازم به ذکر است که بسیاری از جنبه های موسیقی وجود دارد که با تکرار روشن نمی شوند. شاید تبدیل شکل گفتار به آهنگ ممکن باشد، اما نواختن یک نت روی ویولن بدون هیچگونه کمک ویژه ای (مثلا تکرار) می تواند به طور واضح موسیقیایی به نظر برسد. تکرار نمی تواند توضیح دهد که چرا آکورد مینور تیره به نظر می رسد یا آکوردهای کاسته گنگ یا شیطانی به گوش میرسند. با این وجود ممکن است بتواند توضیح دهد که چرا تسلسلی از یک سری از این آکورد ها می توانند احساسی را در ما برانگیزد.
با بررسی اصوات در یک فضای موسیقایی به نظر میرسد که تکرار یک رشته از صداها بدون آنکه حاوی ارائه هدف و محتوا باشد میکوشد که شما را به خود جذب کند. این تکرار، موسیقی را به مقولهای شهودی بدل می کند و این حس تطبیقی که ما به موسیقی داریم و در مورد چیستی آن فکر میکنیم مدیون تکرار است.
رواج چشمگیر تکرار در موسیقی در سراسر جهان اتفاقی نیست و موسیقی ویژگی تکرارپذیری را به این دلیل که پیچیده تر از گفتار است به دست نیاوردهاست. هنگامی که سایت iTunes به شما می گوید که فلان آلبوم مورد علاقه خود را چند صد بارگوش کرده اید، این امر گواهی بر برخی اجبارهای پاتولوژیکی نیست و فقط به بخش مهمی از عملکرد جادوی ذاتی موسیقی یعنی تکرار مربوط میشود. این تکرار مسیری آشنا و خوشایند را در ذهن ما نقش می کند، به ما این امکان را می دهد که همزمان با شنیدن هر عبارت، عبارت بعدی را پیش بینی و در روند آن شرکت کنیم. این تجربه موسیقیایی چیزی است که حس فردیت مشترک با صدا را ایجاد میکند.
منابع
۱ نظر