احترامی هر چند دیرهنگام؛ به هنرمند ناصرخان زرآبادی
«… یعنی ما واقعا شانس آورده ایم که این استادان هنوز کنار ما هستند.» این جمله را سجاد پورقناد، موسیقی شناس جوان و دانا، در یکی ازگروه های تلگرامی، هنگامی نوشت که یک تکنوازی ویولن از ناصرزرآبادی را شنیده بود و نمی توانست از تحسین خودداری کند. زرآبادی اکنون صدساله شده و موسیقی شناس گرامی ما کمی بیش از ثلثی از این عمر دراز را دارد. اختلاف سنی حدود ۶۵ سال! ولی دنیای موسیقی، دنیای بدون مرز است و اثر اصیل و مایه دار، مخاطب فرهنگ خودش را همیشه دارد و خواهد داشت، حتی اگر بیش از چهل سال از «بازنشاندگی» اجباری او و دور شدنش از صحنه ها و رسانه ها گذشته باشد.
استاد ناصر زرآبادی، هم اکنون {زمان انتشار این مقاله ناصر زرآبادی هنوز حیات داشته است} شاید معمرترین موسیقیدان حاضر (و خوشبختانه سرحال) بین ماست. عزت و سلامت اش افزون باد، صدساله بودن، به خودی خود امر مهمی نیست ولی اثبات کننده خیلی از چیزهاست. اول از همه، سلامت نفس در روح و جسم. برای هنرمند بلا کشیده ایرانی، گذر از مرز هشتاد سالگی، واقعا کارآسانی نیست و خیلی از آنها زیر فشارهای زندگانی، در سن و سالی از بین ما می روند که هنوز کلی کارهای انجام نشده دارند. در عصر جدایی و میانسالی زرآبادی، فشار زندگانی با آن چیزی که امروزه با آن دست به گریبانیم اصلا قابل مقایسه که هیچ قابل تصور هم نیست.
ولی آن عصر و زمانه هم بلایای خودش را برای همه هنرمندان داشت. بزرگ ترین شان، فقر و اعتیاد بودند، گردش پولی ای که امروز در جامعه موسیقی امری عادی شده، در سال های زندگی هم نسلان او حتی در ادارات مکان دولتی هم به این شکل وجود نداشته و موسیقی رواج و رونق امروزه را نداشت و اکثر هنرمندان با مشکلات مالی دست به گریبان بودند. استاد زرآبادی این مبارزه قهرمانان را به نحوی خیره کننده از عهده برآمده است.
زرآبادی همیشه محکم و استوار سر جای خود بوده و بعد از این نیز خواهد ماند. چه در آن وقت که آهنگ اش در سه گاه با نام «مهمانت کنم» تهران را فرا گرفته بود و چه حالا که چهل سال است نام او را نشنیده ایم.
ناصر زرآبادی از آن نسل ویولنیست هایی است که آهنگسازی و سرپرستی ارکستر نیز می کرده و موسیقی رادیو در سال های ۱۳۴۵- ۱۳۳۰ بدون آنها نمی چرخید. آنها نوازندگانی «استاد دیده» و ریشه دار بودند. بیشترشان از استاد ابوالحسن صبا تعلیم گرفته یا تاثیرپذیرفته اند و برخی دیگر از حسین خان یاحقی، اسماعیل زرین فر یا کمانچه نوازانی چون علیرضا خان چنگی که نامی و اثری از او نمی شناسیم.
این نسل ویولنیست و نغمه پرداز، گاه معلمان بسیارخوبی هم بودند و در نوازندگی، توانا و همیشه حاضر و آماده دوری از برنامه های گل ها – که به هرحال تا حد بسیار زیادی این سلیقه و اعمال نفوذ پیرنیا مشاورانش بودند – و نیز دوری از رسانه های تصویری (تلویزیون) که از سال های ۱۳۴۰ رواج پیدا کرد، شهرت به سزای اینان را کم کم، کم رنگ کرد. مهدی خالدی، مجید وفادار، عبدالله جهان پناه، عباس شاپوری و… ناصر زرآبادی از این هنرمندانند.
لحن های شیرین و اختصاصی هر کدامشان در ویولن نوازی و ذوق پالایش یافته شان در آهنگسازان، زیر نیروی نفوذ این سلیقه ها و تبلیغات شان، ناشناخته ماند و چنین شد که امروزه، آثارشان شناخته شده هستند. ولی خودشان نه. استاد ناصر زرآبادی، یک قرن در همین جامعه زندگی کرده، هنرمند بوده و آفریده و در مقام خودخواهی و طلبکاری – که رسم زندگی برخی از هنرمند نمایان امروزی است – برنیامده است. چند سال قبل، ویولن قدیمی و با ارزش اش را که سال ها با آن نواخته و از آن نگهداری کرده بود به موزه موسیقی بخشید و حتی موافقت نکرد که درباره کارش تبلیغ بشود.
هنر به کنار، این ها خصوصیاتی هستند که ما نیاز داریم و مدام کمتر و کمتر می شود. آثار هنری شاید در حافظه شنیداری و رایانه های شخصی حفظ شود ولی اخلاق هنری و انسانی کیمیایی است کمیاب که کاش نسل به نسل انتقال پیدا می کرد و دوام معنوی هنر را تضمین می کرد. روز و روزگارت خوش استاد که نه زرآبادی، بلکه زرِ نابی و بس نایابی.
روزنامه ایران (۲۲ آبان ۱۳۹۶)
۱ نظر