سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۹ نوشته ای با قلم نگارنده (در واقع مصاحبه ای که به شکل مقاله پیاده شده بود) در پرونده ای درباره محسن چاووشی با گردآوری مهدی موسوی تبار در روزنامه فرهیختگان منتشر شد. این نوشته هرچند در پرونده ای درباره فعالیت های محسن چاووشی منتشر شده است (که انتشار نقد موسیقی های پاپ در حوزه فعالیت ژورنال گفتگوی هارمونیک نیست) اما اشارات آن به روشی برای تحلیل انواع موسیقیِ محض و مخصوصا پرداختن به نوع خاصی از موسیقی که نه پاپ است و نه کلاسیک و نه حتی چیزی میان این دو (مانند بسیاری از آثار واروژان و بابک بیات) مرا بر آن داشت تا به باز نشر آن در این ژورنال بپردازم:
در ابتدای نقد هر اثرِ موسیقایی اول باید ببینیم آن اثر در چه ژانری میگنجد؛ چرا لازم است همیشه ژانر را شناسایی میکنیم؟ زیرا هدف اصلی آن اثر در ژانر آن شناسایی میشود. فرض بگیریم کسی یک قطعه موسیقی را پخش میکند و ما میخواهیم آن را نقد کنیم؛ ما ایرادهایی به آن اثر میگیریم اما وقتی آن فرد به ما توضیح میدهد که این قطعهای از یک موسیقی فیلم است ابهامات ما برطرف میشود و متوجه دلایل آن سوالات میشویم.
حالا وقتی درباره ژانر موسیقی پاپ صحبت میکنیم یعنی درباره موسیقیای حرف میزنیم که «هدف غاییاش ایجاد فضای تفنن و شادباشی» است.
پس اگر قرار باشد حرفهای جدی در ترانه زده شود یا آن اثر تکنیکهایی را نشان دهد که به شکل یک اثر هنری نمایش داده شود، دیگر در ژانر موسیقی پاپ قرار نمیگیرد و باید آن را در ژانر کلاسیک تعریف کرد. گاهی وقتها بعضی از آثار بینابین این ژانرها قرار میگیرد که اتفاقا بسیاری از بحث ها و نقدها و اخلاف نظرهای منتقدان حول این محور شکل میگیرد. (چراکه شناسایی مسیر اصلی اثر به راحتی ممکن نیست)
وقتی درباره محسن چاوشی صحبت میکنیم در واقع در چنین وضعیتی قرار میگیریم؛ یعنی نه کلاسیک است و نه پاپ. از طرفی وقتی به استیل و صدای خواننده و فضای موسیقی توجه میکنیم و میبینم که فضای موسیقی پاپ است. در فرهنگ پاپ، عموما مجریان موسیقی پاپ سعی میکنند فضای صمیمی ایجاد کنند و شنونده با آنها احساس صمیمیت کند، زیرا قرار هم نیست یک اثری هنری یگانه تولید کنند. (در واقع لازم نیست هنرمند تظاهر به برجسته بودن اثر خود کند، چراکه در ژانر پاپ قرار هم نیست از نظر هنری اثر برجسته باشد.) پس اینکه صدا شبیه آدمهای عادی باشد نه هنرمندی با صدایی درجه یک، در موسیقی پاپ یک امر عادی است.
تا اینجا این خصوصیتها می گویند که با «یک اثر از موسیقی پاپ» مواجهیم. اما وقتی به اشعار توجه میکنیم میبینیم اشعار کلاسیک و پرمغز ادبیات ایران انتخاب شده است که هیچ ارتباطی با فضای موسیقی پاپ ندارد. مثلا با یک موسیقی (که معلوم شده از جای دیگر کپی شده است) «آمد بهار جانها» از مولوی را میشنویم که اصلا ارتباطی به این صدا و موسیقی ندارد.
وقتی چنین فضایی ایجاد میشود کاربردش برای مخاطب مشخص نیست و او دچار سردرگمی میشود و میتواند یک اثر را مهمل بنامد، مثل یک کشتی که وسط جاده است و بالایی آن هم یک ملخک (مثل هلیکوپتر) قرار دارد. نه میتواند پرواز کند و نه میتواند راه برود.
مطلب خوبی بود. اگرچه تصور می کنم این موضوع در مطلبی طولانی بهتر پرداخته می شود.
آقای چاوشی پس از آشنایی با اشعار مولوی ، به دامِ غزلسرایی به تقلید از مولوی افتاده اند ؛ در حالی که در شرایط و موقعیت این بزرگوار قرار ندارند و اشعارشان ناپخته و تقلیدی و بیشتر به سیاه مشق می ماند.
اصلا مولوی شاعری جوششی بود و مثل حافظ کوششی نبود. اینکه آدم بدون درد و آتشِ عرفا بخواهد غزل بگوید و تازه تبدیل به ترانه موسیقی بازاری کند ( دو چیز کاملا بی ربط به هم ) ؛ متاسفانه نتیجه ای هم در بر ندارد.