در نظر ندارید کتاب شناسی را بر اساس اطلاعات جدیدی که منتشر شده است به روز رسانی کنید یا فکر می کنید با وجود سرچ در اینترنت دیگر نیازی به اینکار نیست؟
لازم است اینجا بگویم که قبل از من افراد زیادی کتابشناسی منتشر کرده اند، خانم مشایخی که قبل از انقلاب کتابی منتشر کردند با اینکه ارزش پیشگام را داشته اند ولی امروز این کتاب ارزش و کاربردی ندارد. بعد از آن کتاب خانم هلالی درآمد که و بعد کتاب خانم مهتاب خرمشاهی منتشر شد و کتاب دیگری هم در دفتر پژوهش های قم منتشر شد که اینها بیشتر شبیه به برگه دارن کتاب خانه های قدیم است؛ تمام اینها با کتاب من متفاوت هستند چراکه کتابشناسی ای که من نوشتم توصیفی است یعنی هر کتاب یا مقاله ای که شرح کردم را خودم با دقت خوانده ام، بعضی را نه یکبار بلکه چندبار؛ من چکیده نویسی کرده ام.
شما اگر بروید در اینترنت سرچ کنید با چنین اطلاعاتی روبرو نخواهید شد و فقط نهایتا یک شناسنامه ساده از کتاب ها می آید. ضمن اینکه من که یک آدم ناآشنا و بی اطلاع از این رشته نبودم، به هر حال یک آدمی اینها را خوانده که در حوزه موسیقی در حد خودش کار تئوریک و عملی کرده است.
شما بین صحبت هایتان گفتید چون من جایگاه آکادمیک نداشتم آنطور که باید نتوانستم موفقیت پیدا کنم و آکادمیسین ها به افرادی که خارج از این ساختار کار می کردند، اهمیتی نمی دادند. هیچوقت به این فکر نی افتادید که رشته موسیقی را تحصیل کنید؟ هرچند رشته تاریخ موسیقی هیچوقت نداشتیم!
بله، اتفاقا من اوایل دهه هفتاد شرکت هم کردم. موقعی که من شرکت کردم استادان موسیقی آقایان مسعودیه، فرهت، صفوت و فخرالدینی بودند. هم دوره های من اوایل دهه هفتاد زیر نظر این استادان کار کردند ولی من در آن دوران سایه یک مسائلی روی سرم بود که مقصر هیچکدام شان خودم نبودم. اصلا فرصت یک زندگی عادی را مثل دیگران نداشتم. مدام باید مسائل را حل می کردم و مشکلات را پشت سر می گذاشتم.
چه مشکلاتی داشتید؟
بعضی از این مسائل خصوصی است و نمی توانم در یک رسانه عمومی آنها را مطرح کنم ولی خود شما در جریان خیلی از آنها هستید و می دانید که من در بوجود آمدن این مشکلات نقشی نداشتم و وارث آنها بودم. کما اینکه مسبب مشکلات جسمی ای که بعدا با آن درگیر شدم هم نبودم چراکه از نظر بهداشتی زندگی نسبتا سالمی داشتم ولی عارضه های موروثی آمد. البته من در زمینه اجتماعی تلاش زیادی هم نکردم، این جزو خصوصیات ذاتی من است و چنین خل و خویی دارم و تاوانش را هم دادم؛ من اساسا از فضاهای جمعی گریزانم و بدم می آید. برای همین است که در ساختار اداری هم انسان منفردی بودم که ترجیح می دادم تک و تنها کار کنم و با حقوق ناچیز زندگی ام را بگذرانم تا اینکه مثل همکارانم با مردم مخلوط بشوم.
از فضای میهمانی، میتینگ، سخنرانی، جشن، فوتبال، تعزیه و هر چیزی که به امر جمعی مربوط می شود نوعی کراهت شدید دارم و دست خودم نیست. به هیچ وجه انسان برج عاج نشینی در زندگی ام نبودم ولی فضاهای عمومی مرا آشفته می کند. در دو دهه اساسا در هیچکدام از فضاهای جمعی موسیقی اصلا عکسی از من نیست، در حالی که به مخاطب عام فکر کرده ام و سعی کردم نبض خواسته مردم و تحولات اجتماعی را در دست داشته باشم ولی از نظر روانی طاقت بودن در یک کلونی را ندارم و می توانید سینگل (مجرد) بودنم را هم به همین ماجرا ربط بدهید!
در ارتباط زناشویی هم بیش از اینکه از خودم را در مقابل یک فرد ببینم، خودم را در مقابل یک خانواده می بینم که از پس آن جمع بر نمی آیم. دانشگاه هم برای من چنین حکایتی داشت. در اوایل دهه هفتاد آقای رضا مهدوی به من گفت وارد دانشگاه سوره بشو و همه جوره هم با من راه می آمد ولی نمی توانستم وارد فضای جمعی بشوم. همان زمان هم که مجبور می شدم برای نوشتن یک بولتن در یک جمع قرار بگیریم مثل جشنواره کرمان، از بودن در یک جمع حال روانی و جسمانی ام دگرگون می شد.
۱ نظر