۱۳۳۲ – ۱۳۲۵ ش:
حبیب سماعی، آخرین ستورنواز بزرگ عصر، در تهران می میرد، ورزنده جوان، مشاغل مختلفی را در زادگاهش تجربه می کند و دست آخر. به تنهایی به تهران می آید. نزد حسین قوامی می رود و از او می خواهد که با هنرمندان آشنایش کند و در بین حرفهای کوتاهش به قوامی می گوید: «فکر می کنم سرنوشتم همین بوده که بیایم و عمرم را با سنتور زدن بگذرانم». قوامی و بعدها منوچهر همایون پور، او را به هنرمندان تهران معرفی می کنند.
ورزنده خیلی زود در محافل هنری تهران به شهرت و محبوبیت می یابد. نوارهای خصوصی و یکی بعد از دیگری از او ضبط می شود. در منزل احمد مهران، عبدالحمید گلشن ابراهیمی، مرتضی عبدالرسولی، برادران دولو و ارباب مهدی پزدی، بزرگترین استادان زمان از قبیل ادیب خوانساری و حسین یاحقی با او همراهی می کنند.
۱۳۳۳-۱۳۴۵ش:
به رادیو تهران و ارکسترهای آن به ویژه ارکستر «گلها» وارد می شود. در برنامه های مختلف گلها مثل یک شاخه گل، گلهای صحرایی، برگ سبز، گلهای رنگارنگ و… می رود. او هر دو هفته نیم ساعت در رادیو ضبط دارد. روزهای دیگر محجوبی، مجدف کسایی و… برنامه دارند.
ازدواج می کند و صاحب فرزندانی می شود. به دخترش «رباب» سنتور می آمورد. روح الله خالقی در «مجله رادیو تهران» هنر او را تمجید می کند. ورزنده در محافل خصوصی جوانان اهل ذوقف یار داریوش رفیعی است. در انجمنهای فرهنگی ایران و آمریکا، ایران و لهستان و… برنامه های تکنوازی دارد و همه جا از هنر او استقبال می شود.
۱۳۴۶-۱۳۵۴ش:
در برنامه های جشن هر شیرازاز حضور می یابد و با تکنوازیهای خود تحسین حاضران و سنتورنوازان را بر می انگیزد. با ارکسترهای رادیو همکاری دارد. هنگام ادغام رادیو تلویزیون ملی ایران او که برنامه ای تصویری نداشته، جزو طرح
هنرمندان لیست سپاس قرار می گیرد و جز لوح تقدیر (!) مزایای دیگری به و تعلق نمی گیرد.
در این سالها بیماری و درد او شدت گرفته و حضور او را بر برنامه های رادیویی و محفل های هنری کم می شود. آخرین حضور او به همراه بهاره غلامحسینی (الهه) برگزار می شد. مصاحبه کوتاهی با او ضبط می شود که صدای گرفته و سرفه های پی در پی در آن شنیده می شود. از توان جسمی و روحی او چیزی باقی نمانده؛ و ده ها ساعت (رادیویی و خصوصی) از نوازندگی او ضبط شده است.
رحمت الله عنایتی برای فراگیری به منزل او می رود و یک عمر از او جدا نمی شود.
۱۳۵۵/۱۰/۳۰ ش:
مرگ او در تهران اتفاق می افتد و خبر در رادیو تهران اعلام می شود و مجله تماشا رپرتاژ کوتاهی درباره او – به قلم «یوسف کنعان» (یوسف خانعلی؟) چاپ می کند.
ورزنده بهمن ۱۳۵۵ در منزل تیمسار مبصر که زمانی رئیس کل شهربانی بود، داخل یکی از اتاقهای مشغول کوک کردن سنتور بود؛ همانطور که میدانید کوک کردن ساز سنتور بسیار زمان میبرد. بعد از مدتی که ورزنده از اتاق خارج نمیشود به او سر میزنند ببیند چرا نمیآید؛ میبینند سرش را روی سنتور گذاشته است. فکر میکنند حتما به خاطر خستگی خوابیده است؛ بعد از مدتی میروند و تکانش میدهند و میبینند که ورزنده افتاد و آنجا متوجه میشوند فوت شده است.
مرگ ورزنده نیز مقارن شد با مرگ آقای برومند و تحتالشعاع آن اتفاق قرار گرفت و مطبوعات بسیار کمرنگ به آن پرداختند؛ مرحوم مجتبی مینویی، سعید هرمزی و عبدالله دادوذ قوام السطان د و همه اینها باعث شد تا کمتر به رضا ورزنده توجه شود.
ورزنده آدم خجالتی و محجوبی بود و معاشرتش با هنرمندان در حد سلام و احوالپرسی بود و اساسا زندگیاش به گونهای نبود که اصطلاحا زیاد توی چشم باشد. در طی ۲۵ سال مهاجرتش به تهران در انزوای عجیبی زندگی کرده بود. استاد شهناز میگفت زمان تشییع پیکر رضا ورزنده برف شدیدی میآمد و سر جمع هفت نفر بودیم که او را تشییع میکردیم.
۱ نظر