حال در این میان، شناخت زبان موسیقی (البته مبتنی بر متنِ شنیداری و سازوکارِ نظامِ متنی آن) بههمراه اِشراف کافی «نشانهشناسِ موسیقی» بهتحلیل متن (برپایهی نظریاتِ صاحبنظران و نظریهپردازانِ حوزهی نشانهشناسی) و همچنین آشنایی با وُجوه ارتباطیِ این میانرشته (یعنی نشانهشناسی) با سایر رشتهها همچون زبانشناسی، زیباییشناسی و پدیدارشناسی و تعمیمِ همهی این موارد با رهسویههای اندیشهای، تفسیری، تحلیلی و تحقیقیِ موسیقایی؛ سمت و سویی کارآمد، کاربردی و کارکردی را در مطالعاتِ جُستارهای موسیقی بههمراه خواهد آورد.
حال، از آنجا که موسیقی – بَعد از زبان و خط – رُکنِ رکین و از ارکانِ مهمِ فرهنگیِ هر ملتی است، بررسی اجمالی نشانهشناسی در فرهنگ ضروری مینماید.
۱. فرهنگ در آیینهی نشانهشناسی
در این خصوص، چند نکته حایز اهمیت است. نخست، تکثرِ تعاریف و تعابیر فرهنگ (رک، رشیدی، ۱۳۹۳: ۱۲۹- ۱۲۸) و همچنین ساختارشناسی و فرایندشناسیِ فرهنگ – و یا بهعبارتی، فرهنگشناسی – و شناختِ گفتمانهای فرهنگی است. در این راستا، بررسی اُبژههای فرهنگی (در قالب معنیشناسیِ منطقی و عینیِ فرهنگ) و سوبژههای فرهنگی (بهشکل معنیشناسیِ شناختی و ذهنیِ آن) حایز ضرورتند تا اهمیتِ ارتباطاتِ بینافرهنگی و اصل مهم دیگر که همانا فهمِ مشترک فرهنگی است را، متبلور گردانند.
«از سویی، فرهنگ عبارت است از رفتارها و فرایندهای تولید معنا با متونی، که در جریان زندگی روزمره با آن مواجه هستیم. (استوری، ۲۰۰۳: ۳). این متون میتواند موسیقی و یا طیفی از آثار موسیقایی مختلف باشد که با زبان و بیان فرهنگی و در عین حال فرامرزی خود عامل ارتباطات بینافرهنگی باشد و در سطوح محدودتر اجتماعی، نشانهای برای تمایز و تشخصهای طبقاتی و بین فردی [است]. من معتقدم که فهم مشترک در عرصهی فرهنگی، با موسیقی میسر است. درحقیقت برای مشروعیت بخشیدن بهروایتهای متناقض و یا چارچوبمدار کردن آنها و در مجموع، حرکت بهسمت یک فهم مشترک فرهنگی میتواند بهواسطهی موسیقی اتفاق بیافتد». (رشیدی، ۱۳۹۳ : ۱۳۰)
درست در همینجا است که خطر انزوای فرهنگی فروکاسته و تلاقی فرهنگها و زایشِ متون فرهنگی جدید، پدیدار گشته و در ذهنِ اندیشمندِ فرهنگپژوه، این سئوال شکل میگیرد که آیا، آنچیزی که تحت عنوان هویت فرهنگی عنوان میشود، کاملاً خودی است و یا از آنِ – فرهنگ، یا فرهنگهای – دیگری نیز میباشد؟
«از این حیث، خیلی از آثار موسیقایی در دو سطح درزمانی و همزمانی، محصول تعاملات بین فرهنگها هستند که در فرایند جذب و طرد مؤلفههای فرهنگ دیگری، شکل خود را بازیافتهاند و پدیدههای فرهنگی و حتی خود فرهنگ نیز همواره در مرز روابط بینافرهنگی شکل میگیرند و از طریق تمایز بین خود و دیگری ایجاد میشوند. کوش (۱۳۸۱) این تمایز و تماس فرهنگی را بدین شکل تبیین میکند: آنچه از نظر تاریخی در مرحله نخست قرار دارد، تماس و آنچه در مرحلهی دوم قرار میگیرد عمل تمایز است که تفاوتهای فرهنگی را میآفریند. هر جمع، در وضعیتی مشخص، ممکن است برای دفاع از خصوصیت خود وسوسه شود و برای این کار با استفاده از شگردهای گوناگون بکوشد و دیگران (و خود) را قانع کند که الگوی فرهنگیاش الگویی خاص است که تنها بهاو تعلق دارد. (ص: ۱۱۵).
اما تاریخ نشان داده که این مقاومت ناپایدار بوده است زیرا هیچ نظام فرهنگی نمیتواند از نظامهای دیگر برکنار بماند و راه انزوا در پیش بگیرد. برخورد و تماس فرهنگی بین نظامهای فرهنگی، امری اجتنابناپذیر است (یوسفیان ۱۳۶۸)». (همان: ۱۳۱- ۱۳۰)
۱ نظر