در هر حال به گمان من، بسیار مهم است که نوازندگان جوان تا جای ممکن با دستاوردهای موسیقی روز دنیا آشنا شوند و با راهنمایی معلمان خود به اجرای بعضی آثار رپرتوار معاصر نیز بپردازند. وگرنه این آموزش و شناخت هرگز نمی تواند همه جانبه باشد. بدیهی است که در مقایسه با سیستم های آموزشی روز دنیا راه بسیار درازی در پیش است. اما با وجود محدودیت های بی شماری که همه از آن آگاهیم، اینکه قطار آموزش روی ریل قرار بگیرد خود قدم بسیار مهمی است.
آیا همچنان با موسیقی ایرانی در ارتباط هستید و علاقه ای نزد مخاطب غربی به موسیقی ایرانی احساس میکنید؟
بدون شک شنوندگان غربی علاقه ی بسیار زیادی به موسیقی ایرانی دارند. در شهری چندفرهنگی همچون مونترال فرصت های زیادی برای مواجهه ی نوازندگان، آهنگ سازان و دوست داران موسیقی ایرانی وجود دارد، چه آن هایی که به اجرای موسیقی کلاسیک ایرانی میپردازند و چه کسانی که با جنبش های معاصر نزدیک ترند.
آموزش نوازندگی و رهبری را در دانشگاه پیگیری کردید؟
در دانشگاه، در کنار تحصیل آهنگسازی این فرصت را داشتم که نوازندگی ویلن را با یک معلم آلمانی که نوازنده ی کوارتت شناخته شده بازینی در مونترال ست ادامه دهم. یک فصل هم با ارکستر سمفونیک به عنوان نوازنده ویلن در اجرای آثاری از جمله کنسرتو ویلن مندلسون، کنسرتو ویلن کورنگلد، سمفونی شماره چهار بروکنر، سمفونی هفت بتهوون و بسیاری آثار دیگر همکاری داشتم.
اما به تدریج برای من روشن شد که راه اصلی زندگی موسیقایی من از آهنگ سازی میگذرد و اگر جایی حرف منحصر به فردی برای گفتن داشته باشم در حوزه ی آفرینش اثر است و نه در اجرا. بخصوص اینکه آسیب دیدگی مچ دست که سال ها پیش در جریان یک حادثه برایم اتفاق افتاد اجازه تمرین های طولانی و اجراهای مدام را نمی داد. رهبری ارکستر را هم برای اجرای آثار خودم پی میگیرم و نه با هدف دنبال کردن یک رپرتوار کلاسیک مشخص و یا تشکیل یک آنسامبل حرفه ای یا آموزشی مثل گذشته. در هر حال اکنون عمده فعالیت موسیقایی من بر پژوهش و آهنگ سازی متمرکز است.
گرایش آهنگ سازی دانشگاه شما کلاسیک بود یا آوانگارد؟
از نظر من دوگانه کلاسیک یا آوانگارد در زمانه ما یک دوگانه ی نامعتبر است. صحنه هنر غرب در نیمه ی اول قرن بیستم شاهد برخورد و تنش بسیار شدیدی بین کسانی بود که در جستجوی امر نو بودند و دیگرانی که به سنت های گذشته وفادار مانده بودند. زمانی که شوئنبرگ در مسیر فکری پی یرو لونر گام بر میداشت گوستاو مالر همچنان در ادامه سنت های پست رمانتیک، بی پروا برای ارکسترهای عظیم مینوشت.
با ظهور جنبش های آوانگارد در نیمه ی قرن بیستم این دوگانه ی امر نو در برابر سنت شکلی بسیار متکثرتر به خود گرفت و رویکردهای بسیار متفاوت (و حتی متضاد) آهنگ سازی، هم زمان به اوج بلوغ خود رسیدند. در دهه های شصت و هفتاد میلادی جنبش دارمشتات، موسیقی الکترونیک، موسیقی پاپ، جز، جنبش نو رومانتیک، مینیمال، اسپکترال، پست تونال و… به گونه ای فشرده به موازات هم پیش میرفتند و به بحث و جدل های بسیار انتقادی و پر تنشی دامن میزدند.
در زمانی که آهنگسازان «مکتب پیچیدگی نوین» (همچون برایان فارنیهوو) در جستجوی تکنیک های گسترش یافته و کنش های حداکثری در لایه های ریتمیک و ملودیک اثر بودند، جان کیج از عدم تعین، عدم نیت مندی و کنش های تصادفی میگفت و با برخوردی هستی شناسانه لایه های متفاوت مفهوم سکوت را کند و کاو میکرد یا به عنوان مثالی دیگر، کوارتت آخر شوستاکوویچ دو سال بعد از گرن تورسو اثر هلموت لاخنمان نوشته شده اما گویی این دو آهنگ ساز چند صد سال در رویکرد زیباشناختی به مقوله ی آهنگ سازی با هم اختلاف داشته اند.
۱ نظر