مثال های این چنین بسیار است. از آن دوران تا زمانۀ ما، رویکردها و تکنیک های آهنگسازی به چنان حدی از تکثر و اشباع رسیده اند که دیگر دسته بندی آن ها در دو گروه کلی کلاسیک در برابر آوانگارد ناممکن است. حتی در میان آثار یک آهنگساز هم گاه نمونه هایی از دیدگاه های رادیکال تر میبینیم و گاه مثال هایی از رویکردهای محافظه کارانه تر (و این البته پدیده ای ویژه ی دوران ما نیست.)
امروز اما از آن زمان حدود پنجاه سال گذشته است و همانطور که تیم راترفورد جانسون در کتاب «موسیقی پس از فروپاشی» (Music after the fall) میگوید، یکی از ویژگی های زمانه ما «پسابودگی» است (afterness). ما در دوران «پس از» آن جنبش ها زندگی میکنیم و به همین دلیل با «پیامد» ها سر و کار داریم و نه با خود آن ها. همانطور که خراش عمیق روی چهره خبر از حادثه ای میدهد که در گذشته رخ داده است. البته این به آن معنی نیست که امروز اتفاق جدیدی در موسیقی رخ نمی دهد. اما ما نمی توانیم از همه آنچه بر موسیقی در این پنج دهه گذشته آگاه باشیم و همچنان از دوگانه کلاسیک یا آوانگارد صحبت کنیم.
این رویکردی است که در دانشگاه های موسیقی معتبر دنیا هم دنبال میشود. یک دانشجوی آهنگسازی باید به همه جنبه های تاریخ پر دامنه ی موسیقی غرب اشراف کامل داشته باشد. برای مثال، یکی از تمرین های رایج سال های اول آهنگسازی این است که از دانشجو خواسته میشود قطعه های کوتاهی در سبک های مختلف آهنگسازی بنویسد: قطعه ای با هارمونی تونال به شیوه ی هایدن و موتسارت، یک سونات پیانویی با هارمونی و تکنیک های رومانتیک متاخر، قطعه ای به شیوه ی سریالیست همه جانبه، مینیمال، اسپکترال و… البته هنوز هستند مدرسه های موسیقی و معلمانی که موسیقی را چنان آموزش میدهند گویی که رویدادهای پنجاه سال گذشته هرگز اتفاق نیفتاده! که به گمان من دلیل اصلی اش ناآشنایی خود آن ها با تاریخ موسیقی معاصر است.
اما از نگاه من، زمانی که از «مشق» فراتر میرویم و نوبت به «خلق یا تفسیر» میرسد، یک آهنگساز همچون یک معمار یا هر هنرمند دیگری باید فرزند زمانه خود باشد. هنرمندی که از زمانه خود «بیرون بیفتد» به طرز ناباورانه ای دچار از ریخت افتادگی زیباشناختی و معنایی میشود.
با این مقدمه به نسبت طولانی، باید در جواب بگویم که موضوع اصلی رویکرد دانشگاه نیست، بلکه این است که چگونه آنچه در محیط آکادمیک (و خارج از آن) فراگرفته میشود به نگاهی منسجم به مقوله آهنگسازی منجر میشود؛ آیا آهنگ ساز قادر به تبیین راهی برای فهم موقعیت معاصر خود و نسبتش با تاریخ پیش از خود میشود یا نه. در آن صورت، باید دید که این درک معاصر از تاریخ دیسیپلین و تاریخِ «خود» چگونه در زمان خلق در لایه های عمیق پردازش اثر رسوخ میکند.
این چیزها مربوط به موسیقی غربی است اما متاسفانه در زمینه موسیقی ایرانی نمی توان با این چیزها صاحب دیدگاه شد.