پایان قصه صفا
مرشد صفا ، ۸۰ سال زیست و با همان لبخند تلخ همیشگی – لبخندی که شناسه او بود – سفر جاودانی خود را بار دیگر آغاز کرد. ۲۵ سال از این زندگی ۸۰ ساله اش در شرایطی گذشت که تحمل آن برای همه کس ممکن نبود. تمام دردها و تنهایی ها یک طرف، محرومیت از خواندن و نوشتن، رنج بزرگتری بود که از پس آن مهم با شکیبایی و خویشتنداری برآمد و بار سنگین عمر را به آخرین منزل رساند. آقامنش و بااصالت باقی ماند، نه فریب وعده های توخالی را خورد و نه گذشته فاخر و محترمش را به دلا لا ن هنر و موسیقی امروز، فروخت. تا آنجا که اجازه نداد هیچ کدام از ترانه های قدیمش، دوباره اجرا شوند و خاطرات زیبای گذشته را خراب کنند. می گفت که طی وصیت نامه ای، عواید برخاسته از آنها را وقف منظوری فرهنگی کرده است.
درباره این قضیه، افراد مطلع تری حضور دارند و شاید بتوانند توضیح بیشتری بدهند.
درباره این قضیه، افراد مطلع تری حضور دارند و شاید بتوانند توضیح بیشتری بدهند.
سالهای رنج و تنهایی، قامت او را خم کرد و دلش را فراوان شکست، ولی ثمرات سنگین و وزین خود را هم داد: ۲ جلد سفرنامه و منشات فرهاد میرزامعتمدالدوله (تصحیح دقیق و تحشیه ای عالمانه)، ۲ جلد مجموعه اشعار و مجموعه ترانه ها با عنوان تک درخت و از یاد رفته ، تعدادی ترانه جدید که البته قابل مقایسه با آثار قدیم او نبودند و بالا خره کتاب جذاب و ماندگار قصه شمع( خاطرات هنری) که گویا به چاپ چندم رسیده و انصاف را که از شیواترین و صمیمی ترین متن هایی است که خواننده مشتاق را به فضای موسیقیدانان مهم تهران در سالهای ۱۳۲۰ – ۱۳۴۰ می برد و اعترافاتی دردناک از وضع سلوک آنها و نیز خود او – اسماعیل نواب صفا – را با خواننده در میان می گذارد.
او تنها کسی است که با صراحت از ابتلا ئات موسیقیدانان سالهای ۱۳۳۰ سخن گفته و خود را از آنها مبری ندانسته است. این شجاعت و روراستی را بین اهل موسیقی و ترانه، تنها او داشت که درد تنهایی، رویارویی با بیماری و مرگ، وقوف به معرفت انسانی، اعتقاد به عالم غیب و ایمان به محبت نایاب آدمیان را با خون و استخوان آزموده بود. به مصداق سخن حافظ:
از نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
و از ننگ چه پرسی که مرا نام ز ننگ است
از نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
و از ننگ چه پرسی که مرا نام ز ننگ است
نواب صفا، حداقل ۲۰ سال بود که مرگ را انتظار می کشید و این را از گوشه و کنار نوشته هایش، از سال ۱۳۶۲ تا به حال، می توان دید. تقریبا همه دوستان صمیمی او مرده بودند: تاج، ادیب، بنان، مجد، خالدی، بدیع زاده، اصغر سعادت، ورزی، خطیبی، حسین یاحقی و … آدم های دیگری که تنها سالخوردگان ادبی آنها را می شناختند. نواب صفا از سرنوشت خود، با همه دردها و شکنجه های این ۲۵ سال گذشته، با رضایت خاطر یاد می کرد و همیشه می گفت: جوانی من در بهترین دوره و با بهترین آدم ها گذشته است.
با عرض پوزش از بینندگان عزیز سایت که امروز با تاخیر به روز رسانی سایت را مشاهده کردند.