همین مواد قطعاًً برای امروز که قیمت مواد خام خاصی بالا رفته ارزش بیشتری هم دارد…
بعضی از دلالهایِ عمدتا ژاپنی و چینی با یک کوله پشتی بر دوش، سالهایِ سال، در این جمعه بازار تهران بودند، از این طرف به آن طرف این آمپلی ها را می خریدند، بار میکردند و می بردند آنور آب. در واقع نمیخواستند اینها را تعمیر کنند و استفاده کنند، بلکه خواستار این بودند که از طلا و نقره و پلاتین داخل آن استفاده کنند!
من خودم به چشم دیدم یک آمپلیفایر که متعلق به دوست عزیزمان آقای فرامرزِ پارسی – که در ایران، دوره ای در سبکِ پاپ، خوانندگی میکردند ولی به میل خود، خوانندگی را کنار گذاشتند – آمپلی مرنس ۱۹۶۰، حتی دکمههایش روکشِ طلا داشت!
اصلا لزومی هم نداشته که آنقدر فلزاتِ گرانبها در یک آمپلیفایر کار شوند؛ تا حدی این کارها حالتِ لاکچری داشته است؛ میخواهم بگویم موادِ اوّلیه آنقدر ارزان و زیاد بود ولی الان اینطور نیست.
گرامهایِ آن زمان را اگر شما ملاحظه بفرمایید، تا ده کیلوگرم وزن دارد. بطور مثال، تیپ EMT سانسویی دهه هفتاد تا بیست کیلو وزن، دارند! همه اینها مواد است، در حال حاضر، کارخانه مرنس که گرامافون می زند، قیمتهایش از دوهزار دلار شروع میشود و میرود بالا، نیم کیلو بیشتر وزن ندارد و بیشتر قطعاتش پلاستیکی است.
تکنولوژی را در عرصه مکانیک، ساده کردند و در عرصهِ دیجیتال، پیچیده. این هم، یک نوع انتخاب است؛ انتخابِ بعضیا این است، بنده خودم هر دو را داشتم. آن زمان که من یک گرامِ بیو مکس را از لندن سالِ میلادی ۲۰۰۸ آوردم و احتمالاً اوّلین شخصی بودم که چنین گرامی را به ایران آوردم؛ ظاهر خیلی شیکی داشت که پشت آن یو.اس.بی میخورد. صفحه را میگذاشتی و از آنور خروجی میگرفتی.
الان خیلی عادی است و خیلی از افراد دارند. من خودم گرامِ لیلوپ آلمان را دارم ولی آن زمان انگار یک معجزه بود و همه با چشمِ خیره به آن نگاه میکردند. دوست عزیزِ ناشرم، آقای حمیدِ اسفندیاری، درجا آن را با همان قیمتِ ارزی که آن سال خریداری کرد از من و یک چیزی هم رویش داد! من رفتم با آن پول، یک گرامِ ترونزِ مکانیکی ۱۹۷۵ خریدم که هنوز آنرا دارم.
البته همه اینها یک انتخاب است و دلیل بر این نیست که چیزی که من خریدم بهتر است. انتخاب من این است، این سوزن، این دایرکت، این وزن و… وقتی صفحه ای روی این دستگاه میگذارم، صدایش را با باندهای خاصِ خودش بیشتر دوست دارم، تا صدایِ بیومکس که میآمد توی لپتاپ… ملاحظه کنید، خیلی ها توانایی تشخیص سازِ خوب از بد را ندارند. باور کنید، اگه یک سهتارِ تمیز و خوب نجاری شده را به آنها بدهید، فرق آن را با سهتار ساختِ هاشمی، نمیفهمند… خیلی اینگونه هستند. در سیستمهایِ صوتی هم این هست.
البته این موضوع فقط مربوط به موسیقی یا سیستمهایِ صوتی نیست؛ باور کنید بیشتر افراد الان فرقِ بینِ غذایِ سطح پایین یک رستورانِ درجه دو یا سه که با روغنِ سوخته و اشباع که ده بار این روغن گرم و سرد شده را با غذایِ تمیز و سالمِ خانگی نمیفهمند؛ حتّی کیفیت بد را ترجیح هم میدهند و میگویند: این خوشمزهتر است! اینها همهاش به خود انسان برمیگردد، هیچ معیار مطلقی وجود ندارد.
حساسیت بر اساس طبع افراد بسیار متفاوت است، بطورِ مثال: من خودم با صدایِ بلندگوهای بسیار عالی جی.بی.ال حال نمیکنم و خوشم نمیآید. صدا هم اوپس دارد، هم جیغ است ولی صدا شیشه ای است و بسیار هستند که آنرا میپسندند.
یعنی فرکانسهایِ میانه اش، خیلی قوی نیستند؛ باس و تریبلش خیلی قوی است.
باساش در حد توپ جنگی است! اصلا نرم پیوسته نیست، تریبلاش هم واقعا بزرگنمایی شده است. جالب است که نظریه «سازههایِ میانی» که دوست مشترک ما زندهیاد محسنِ قانع بصیری مطرح کردند، قابل تعمیم به این موضوع است چراکه «سازههایِ میانی» در بسیاری از جوامع ضعیف شده یا در حال از بین رفتن است. در واقع اینها هستند که لایههایِ بیسیک را به لایههایِ برتارک جوش میدهند و پلِ واسط میسازند؛ اینها به اصطلاح ساختِ سازنده بین دو قسمتِ بالا و پایین است یعنی اینها ساحت سازنده بین دو قسمت بالا و پایین یا عالی و دانی هستند.
۱ نظر