گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

میرعلی‌نقی: آنزمان کسی به راحتی اجازه ضبط صدا و تصویر را نمی‌داد

علیرضا میرعلی نقی (تصویر از کامبیز باقری)

آقای کوروش پورشاه‌نظری چه سازی می‌ نواختند؟

ویولون می‌نواختند؛ یک آقایی بودند، که در نوع خودشان در سنتور نوآور بودند و یک کاست بیرون دادند که هنوز هم خاص است: بهنام مناهجی، یک شخص خیلی ریز نقش و کوتاه قدی بودند و بسیار بسیار، در نوازندگی چابک بودند. به طرز عجیب غریبی فرز بودند. آقای بهنام مناهجی به شیوه آقای مشکاتیان ساز می‌ زدند. یک کاست هم بیرون دادند، شش قطعه که برای سنتور بود.

بله، یک دونوازی سنتورهم داخل آن بود.

دونوازی تکنیکی و پیچیده‌ای بود. ممکن است حتی سخت تر از دئوی سه گاه از آقای حسین دهلوی. می‌ خواهم بگویم آدم‌های برجسته‌ای به نوبه خودشان می‌‌آمدند. در خاطرم هست که ابتدا تدریس تار را آقای عطا جنگوک شروع کردند.

بنده، هم به قدری از سال آخر دبیرستان، بیزار بودم و از درس هایی مثل: فیزیک و شیمی و ریاضی متنفر بودم که  تصمیم گرفته بودم امتحان‌های دیپلم را هم ندهم! آنقدر از محیط مدرسه بیزار بودم… مرتب تبلیغات آنچنانی بود و در محیط مدرسه سرودهای خاص می‌ خواندند و… این کارهای‌شان تمامی نداشت… به هر حال، بنده از محیط مدرسه، فراری بودم و در می‌ رفتم و آخرین سالی بود که مدرسه را تحمل می‌‌کردم.

یک‌بار آقای جنگوک به همراه آقای منصور سینکی آمدند؛ خداوند هر دوی آنها را رحمت کند؛ زمستان سال ۱۳۶۲ بود؛ این دو عزیز با چشم اشک‌بار آمدند داخل کانون، برف هم می‌بارید، همگی شوکه شده بودیم که گفتند: استاد شهنازی، فوت کرد!

من رفتم پیش آقای بیضایی، ایشان به من گفتند: چه کاری می‌تونم برایت انجام بدهم؟ گفتم: من دوست دارم، در کلاس ویولون شرکت کنم و سبک کلاسیک کار کنم. ایشان گفتتند: ساز داری؟ گفتم: بله، ایشان محیط خانوادگی، من را می‌شناختند.

ایشان فرمودند: شهریه را نصف قیمت بده؛ البته قیمت شهریه هم پایین بود. اما من، محصل بودم؛ کاری هم نداشتم و پول تو جیبی هم به من نمی دادند. می‌‌گفتند می‌رود با این پول کتاب و نوار می‌خرد و پول را حرام می‌کند! در آن زمان، بچه های هم سن من در خانواده منش بازاری داشتند. پول‌هایشان را پس‌انداز می‌کردند؛ سکه می‌‌خریدند و سرمایه می‌ کردند که بعدها که وارد اجتماع می‌شوند، سرمایه داشته باشند.

کارهایی که بنده انجام می‌دادم، یعنی خرید کتاب و نوار، از دید خانواده سنتی بازاری پول دور‌ ریختن بود.

خانواده شما بازاری بودند؟

خانواده مادری بازاری بودند و خانواده پدر اداری بودند.

 وضع مالی خانواده خوب بود؟

ملاحظه بفرمایید، ما خانواده‌ای متوسط-مرفه بودیم که بر اساس اشتباهات و ندانم کاری های بزرگترهایمان، همین طور سطح زندگی‌مان نزول کرد و در طی دو الی سه دهه تبدیل شدیم به طبقه فقیر آبرومند، یعنی کف زندگی را دارد ولی بیشتر از آن هیچی ندارد.

یعنی روی خط فقر بودید.

بله! آقای سیاوش بیضایی محیط خانوادگی من را می‌شناخت یعنی نیمی با احتیاط و نیمی با دلسوزی با من برخورد کرد.

در آن زمان آقای بیضایی تحصیل کرده بودند و برگشته بودند؟

خیر، ایشان تازه می‌ خواستند درس بخوانند؛ تازه با همسرشان خانم شقایق کمالی ازدواج کرده بودند.

سودای این را داشتند که بروند به آلمان و آهنگسازی بخوانند. خیلی هم با جدیت آلمانی یاد گرفته بودند. یک سونات هم برای پیانو ساخته بودند که شب رفتن شان از کانون رودکی برای ما اجرا کردند که اشک همه را درآوردند… ای کاش ضبط می‌ شد. آن زمان، هیچ کس هیچ کاری نمی کرد. مردم اصلا دستگاه نداشتند، یک ویدیو برای مردم  دستگاه دست نیافتنی بود و لاکچری بود.

هیچکس واقعاً هیچی نداشت. ضبط کردن با کاست هم یک جور به اصطلاح اجازه می‌خواست که معمولا هیچکس نمی داد! همه، یک جوری بخاطر جو بیرون، می‌ ترسیدند. آنجا کنسرت می‌ گذاشتند البته با مجوز نیروی انتظامی محله، همش می‌ترسیدیم که الان می‌ آیند و مشکل ایجاد می‌کنند.

من هفته ای یک بار، ساز را می‌بردم تا استاد کوک کند. داخل خانه همیشه اضطراب کوک ساز را داشتم ولی مشکل اصلی مربوط به مسیر تا آموزشگاه بود.

بگذارید حقیقتاً عرض کنم که این عده که می‌‌آمدند در آموزشگاه و ایراد می‌گرفتند بیشتر به این جهت می‌آمدند که باج بگیرند، البته خیلی از آنها هم اهل دل بودند و می‌خواندند و می‌گفتند تار بزن و… بعضی از آن‌ها هم از لات‌های قدیم بودند.

سجاد پورقناد

سجاد پورقناد

سجاد پورقناد متولد ۱۳۶۰ تهران
نوازنده تار و سه تار، خواننده آواز اپراتیک و سردبیر مجله گفتگوی هارمونیک
لیسانس تار از کنسرواتوار تهران و فوق لیسانس اتنوموزیکولوژی از دانشکده فارابی دانشگاه هنر تهران

۱ نظر

بیشتر بحث شده است