در تاریخ گذشته ی بیشتر فرهنگ ها، عنصر تکرار جنبه ی نمادین و در ضمن بخش مهمی از زیبایی شناسی آن فرهنگ را یادآور می شود، بنابراین به نظر می رسد که مینی مالیسم بیشتر از جان کیج باید تحت تأثیر آیین ها و تاریخ گذشته ی هنری واقع شده باشد؟
بله، می تواند این گونه هم باشد، اما تکرار در موسیقی مینی مال، مرا به شدت یاد موسیقی دستگاهی ایران و موسیقی باخ می اندازد. تصور من این است که ماهیت و جوهره ی این سه نوع موسیقی، شباهت و اشتراکات فراوانی دارند، در عین حال که ساختارشان را هم نمی توان از درون به هم ریخت. البته روند تکراری و ماهیت ذاتی تکرارِ درون گرای این موسیقی ها، امکان گسترش و خلاقیت ها را هم کم می کند و فکر می کنم بیشترین راه رشد، خلاقیت در مورد این ژانرهای موسیقایی، چگونگی اجرا، رنگ های صوتی و ترکیب هاست، نه فرم، ساختار و جوهره ی خود موسیقی.
به همین دلیل است که می توانند به عنوان یک موسیقی تاریخی، گاه خاطره انگیز (با منشأ ایستا) و همین طور به عنوان سند، سالیان سال مورد استفاده قرار گیرند، دور تسلسل را طی کنند و در عین حال به عنوان مأمنی برای تجربه ی موسیقی دانان تجربی، به تناوب مورد استفاده قرار گیرند.
لذا من فکر می کنم عنصر تکرار نه برای یادآوری و تکرار گذشته، بلکه بیشتر برای رهایی از چهارچوب پیچیده ی فرمال موسیقی آوانگارد و سریال و ساده اندیشی در حوزه ی فرم موسیقایی است.
موسیقی اسپکترال هم مانند موسیقی مینی مال در تقابل با سریالیسم واقع شده است. با این تصور که صوت منشأ اصلی موسیقی قرن بیستم است، چرا باید نقش صوت این گونه بین این دو نگرش موسیقی تغییر کند؟
البته موسیقی اسپکترال، هم در تقابل با سریالیسم قرار گرفته و هم در تکامل آن، به گونه ای که همه ی موضوعات و عناصر درون آن از پیچیدگی فاخری تبعیت می کنند. تمامی مواد موسیقی اسپکترال از خصوصیات آکوستیکی صوت مشتق شده و به همین دلیل به اعتقاد هوگ دوفر (از پیروان این موسیقی و عضو گروه ایتنرِر به عنوان آهنگ ساز و تئوریسین)، اسپکترال در تقابل با سریالیسم واقع می شود.
موسیقی دانان سریال گونه ای آهنگ سازی را بر می گزینند که منطقه ای و چند هسته ای است. اما اسپکترالیست ها ذهنیت و دیدگاهشان را بر کلیت و تداوم کاربردی استوار می کنند. موسیقی سریال به یک intention نااستوار بی فصل تکیه داده و موسیقی را یک درون روندگی سردرگم در فضاهای ساختاری می داند.
اما اسپکترال به یک intention پویا و متصل متکی است و موسیقی را مجموعه ای از کنش های متقابل می داند. در سریال، آهنگ ساز مدام در پی مخفی کردن ساختار و منطق درونی اثر است و به روند آثار، یکپارچگی می بخشد، اما اسپکترال از طریق سازماندهی بر ساختار ایجادی خود و نظام سازنده اش، به یک چهره ی بیرونی می نگرد.
موسیقی سریال حیات خود و تداوم ماندگاری اش را با ایجاز و اختصار تکمیل می کند، موسیقی اسپکترال با قطع، بریدگی و جدایی.
موسیقی سریال تضاد های درونی اش را با متعادل کردن از طریق راه حل های جزئی تعدیل می کند، اما موسیقی اسپکترال با قاعده و اصول اقدام می کند. موسیقی دانان اسپکترالیست، آثارشان را با اصوات می سازند نه با نت، و به همین دلیل از برچسب های آکادمی گری هم دور شده اند.
آن ها ماده را زبان نمی دانند. پاسکال دوسپن درباره ی اسپکترالیست ها می گوید که آن ها با خط همان کاری را انجام می دهند که سریالیست ها با نقطه. بنابراین ساختار و پروسه ی روشنگرانه ای را با خود به جلو می برند که مواد درون سیستم تلقی می شود. یعنی سیستم را می پذیرند و اصوات را مجدداً مواد تلقی کرده و دوباره سیستم را از نو می سازند. بنابراین می بینیم که صوت یک وسیله برای بیان است و در ترکیب با عناصر، معانی و مفاهیم مختلفی پیدا می کند.
ممنون از اطلاعات وسیع وخوب تان .و ممنون از اهالی این سایت فعال.آدم از این همه تحول در موسیقی واز بی خبری خودمان حیرت مکند.
so nice