بهعبارتی، این مشایخ با حکام و فرمانروایان رابطهی دوسویه داشتند و پیوسته بهدلیل منافع خود در پی جلب رضایت طرف دیگر نیز بودهاند و در این ارتباطات، نفوذ سیاسی، اجتماعی و برخورداری اقتصادی برای آنان رو بهفزونی بوده؛ بهطوری که روز بهروز بر تعداد مریدانشان افزوده و در نتیجه زمینهی نفوذ بیشتر را برای شیوخ در صحنهی اجتماع فراهم میکردند (پورمحمّدی؛ جوانمردی، ۱۳۹۴: ۱۱). از سوی دیگر میتوان گفت شیوخ بیشتر در مناطقی نفوذ داشتند که جمعیّت قبیلهای آنها بسیار و زمینه برای کشمکش فراهمتر بود. این شیوخ در این مناطق با حلّ و فصل منازعات بین مردم و قبایل روز بهروز بهنفوذ خود میافزودند (همان: ۱۹).
نهضت تصوّف در آغاز عبارت بود از یک روش و طریقهی دینی، اخلاقی و تزکیهی نفس برای آنکه انسان بتواند قوای روحی خود را پرورش داده و انگیزههای ناروای خویش را مهار کند. بنابر چنین ضرورتی، برخی از مسلمانان با زیادهروی در عبادات و پرداختن بهگونهای از زندگی زاهدانه و در مواردی پشمینهپوشی بهمنظور رسیدن به اهداف مورد نظر خود تا حدودی از توجّه بهبعضی از امور دنیوی دوری کردند.
این مسلک تقریباً از اواسط قرن دوّم با ظهور عدّهای از صوفیان و دراویش مشهور مانند: ابراهیم ادهم ۱۶۰ ه.ق؛ فضیل عیاض ۱۸۷ ه.ق؛ شقیق بلخی ۱۹۶ ه.ق و دیگران پایهگذاری شد و در قرن سوّم مسلکی معروف و مشخّص گردید (کیانی، ۱۳۸۹: ۱۴). از دیگر مرشدان معروف آن دوره میتوان به: حسن بصری، رابعه عَدَویه، ابراهیم بلخی، سفیان ثوری، داوود طایی و معروف کرخی اشاره نمود (حلبی، ۱۳۹۲: ۹).
علیجویا بهنقل از هجویری، سلسلههای صوفیه را تا قرن پنجم اینگونه شرح میدهد: «که از آن میان، ۱۰ گروه مقبول و دو گروه مردوداند. فرقههای محاسبیه، قصاریه، طیفوریه، جنیدیه، سهلیه، حکیمیه، خرازیه، نوریه، خفیفیه، سیاریه؛ مقبول و حلولیه و فارسیه دو فرقهی مردودند» (علیجولا، ۱۳۷۰: ۱۲۵).
از قرن پنجم بهبعد بر تعداد اهل تصوّف افزوده شد و مشایخ بزرگ هر قرن، پیروانی پیدا کردند و سلسلهای از آنان ایجاد شد که نامی بر خود نهادند. اویسیه، کمیلیه، چشتیه، شطاریه (شعبهای از طیفوریه)، پیروان حسن بصری و معروفیه از آن جملهاند.
برخی از سلسلهها، با اندک تغییری از طریقتی واحد سرچشمه میگیرند؛ بهطور مثال سلسلهی معروفیه یا امالسلاسل، به ۱۴ سلسله با نامهای: سهروردیه، مولویه، نوربخشیه، صفویه، نعمتاللّهیه، کُبرویه، اغتشاشیه، بکتاشیه، رفاعیه، نقشبندیه، جمالیه، قونویه، قادریه و پیر حاجات تقسیم شده است (اسدیان، ۱۳۹۹: ۷۳).
به اعتقاد اهل تصوّف، هر صوفی و درویشی باید بتواند از عهدهی اثبات سلسلهی خویش برآید؛ یعنی سلسلهی خود را بدون انقطاع به ائمه برساند، چون مدّعی هستند که مقام قطبی، ادامهی امامت یا حدّاقل نیابت خاص است. به این دلیل همهی سلسلههای صوفیه خود را با واسطه یا بدون واسطه به ائمهی هدی و از ایشان بهمقام ولایت حضرت علی (ع) و از ایشان بهحضرت رسول (ص) منتسب میدانند، غیر از نقشبندیه که رشتهی اجازهی خود را از طریق ابوبکر بهپیامبر (ص) نسبت میدهد، سلسلهی کمیلیه که خود را بیواسطه بهحضرت علی (ع) و از ایشان بهپیامبر (ص) منتسب میدانند و سلسلهی معروفیه که بهواسطهی معروف کرخی به امام رضا (ع) میرسد (علیجولا، ۱۳۷۰: ۱۲۴).
حسینی در اینباره میگوید: «محقّقان برای تصوّف از منظر مکانی و زمانی محدودهای ساختهاند و در منشاء آن به اختلاف، سخنها گفتهاند. چنانکه برخی آنرا عکسالعمل فکر آریایی در برابر جهانبینی عرب میدانند و برخی آنرا زاییدهی افکار هندی شمردهاند و جماعتی آنرا ناشی از افکار نو افلاطونی و دستهای دیگر ناشی از فکر مستقل اسلامی دانستهاند. برخی هم ریشهی آنرا در مسیحیّت و گروهی در آیین بودایی جستهاند. صوفیان و دراویش، خود تاب تحمّل این منشاءیابی را نداشته و هرگونه تعریفی را توهین و تحقیر نسبت بهخود شمرده و فقط تصوّف را عصارهی قرآن، احادیث نبوی و نتیجهی کشف و شهود اولیاءالله میدانند که از راه تزکیهی نفس و تصفیهی باطن، مواهب الهی حاصل میشود» (حسینی، ۱۳۹۹).
۱ نظر