گاهی درست و نادرست را جور دیگری به کار میگیریم. وقتی به کارشان میبریم که داریم دربارهی ارزش موسیقی صحبت میکنیم. مثلا برای این که حرفمان را درمورد کمارزشی یک قطعه به کرسی بنشانیم میگوییم «همهی پاساژهایش را غلط ساخته بود». معلوم است که اینجا در مورد واقعیتها حرف نمیزنیم، دستکم نه به آن شکلی که دربارهی ابری بودن آسمان حرف میزدیم.
بعضی از کسانی که این جمله را میگویند فکر میکنند که این «درست» یا «غلط» از نوع اول است. یعنی راه سادهای هست که از واقعیتهای درون یک قطعهی موسیقی بتوانیم مستقیما ارزشاش را نتیجه بگیریم. بعضی دیگرشان آن را طوری به کار میبرند که بیشتر شبیه نوع دوم است. یعنی آدم احساس میکند دارند دربارهی یک امر اخلاقی صحبت میکنند. میگویند یک قاعده یا ضابطه وجود دارد که براساس آن موسیقی «باید» اینطور باشد و وقتی نیست (غلط است) حتما ارزشاش هم کم است.
از قضا ما آدمها اغلب مستعدیم برای چیزهایی که نمیشود خیلی ساده به درستی یا نادرستیشان پی برد، قاعده و ضابطه درست کنیم و به باید و نباید حوالهشان بدهیم. هیچکدام از ما برای این که بدانیم هوا ابری است یا نه، دست به دامن قاعدهای نمیشویم فقط بالای سرمان را نگاه میکنیم. اما برای این که بدانیم انفاق درست است یا نه نمیتوانیم چنین کاری بکنیم پس به سراغ قواعد میرویم.
در موسیقی یا بهتر بگویم هنرها وضع از این هم بدتر است. اینجا نه با واقعیات به آن معنی سر و کار داریم نه با امور اخلاقی گرچه بعضی از ما گاهی طوری در مورد موسیقی صحبت میکنیم که انگار ارزشاش چیزی شبیه ارزش اخلاقی است. مثلا میگوییم این «موسیقی تحریفشده»، از «موسیقی غلط»، «انحراف» و «نادرستی» و… و متضادهایشان صحبت میکنیم. به واسطهی آنها به نظر خودمان پایه و اساسی برای ارزش چیزی که از آن صحبت میکنیم، درنظر میگیریم.
چرا خیلی از ماها این کار را میکنیم؟ چون میخواهیم به شکلی مطمئن شویم چیزی که میشنویم چقدر ارزش دارد. پیدا کردن چنین ارزشی اصلا کار راحتی نیست. جان کیج آهنگساز زمانی در جایی گفته بود: «اگر چیزی از نظر من زیبا نباشد اولین سوالی که از خود میکنم این است که چرا فکر کردم زیبا نیست و به زودی متوجه میشوم هیچ دلیلی برای آن ندارم.» نکته درست در همینجا نهفته است؛ پیدا کردن دلیل. اغلب برای باارزشی یا بیارزشی دلیلی از جنس درست و غلط نمیتوان پیدا کرد.
۱ نظر