با در نظر گرفتن این چند مولفهی اساسی و پیش بردن فرضی زمان، دو وضعیت تقریبا همنهاد ممکن قابل پیشبینی است: ۱- بدل شدن به یک سنت آموزشی محصور در جزیرههای دانشگاهی ۲- بدل شدن به یک سیستم هنری و آموزشی رسمی و مقبول و محدود به بخشهای کوچکی از جمعیت (احتمالا دارای همبستگی با پارامترهای اعتبار شغلی، سطح تحصیلات، باورهای فرهنگی و از این قبیل). هر دوی این مسیرها زمینهی مشابهی دارند: زمینهشان وضعیتی است که در آن موسیقی کلاسیک ما (یعنی همان شکلهای مختلف موسیقی دستگاهی مرسوم در مراکز بزرگ شهری و پذیرفتهی قطبهای اصلی آموزشی) از نظر انبوهی تولیدات، حضور در سبد مصرف مخاطبان ایرانی و … میدان را به گونههای دیگر موسیقایی واگذار کرده باشد که اکنون میدانیم کرده است.
چون خوب بنگریم همین الان هم نشانههایی از حرکت به سوی این طرحها و پنداشتن آنها به عنوان وضعیتهای (بهناچار) مطلوب به چشم میخورد. آنگاه که در بعضی از گفتمانهای دانشگاهی یا نخبهی هنری امروزی گفته میشود «دستکم شکلهای جدی و هنری این نوع موسیقی اصلا لازم نیست و نمیتواند بار مخاطب عام را بکشد» و هرگونه همهگیر شدن محصولاتش را در پیوند با افول ارزشها و عامهپسند شدن ارزیابی میشود (همهگیری باعث شک در تعلق به گونه میشود)، در حقیقت بعضی از طرفداران نخبه و/یا دانشگاهی این نوع موسیقی دارند وضعیت جدید را میپذیرند و برایش نظریهپردازی هم میکنند. چنین دینامیکی به منزلهی آن است که یک گونهی موسیقایی دارد تعریف زیباشناختی و پیرو آن جایگاه و پایگاهش در اجتماع را تغییر میدهد.
فارغ از پذیرش و توجیه، هر کدام از دو طرح بالا که در آینده رخ بدهد نوعی پویهی تصحیحی خواهد بود. اگر به یاد بیاوریم که توازن میان اضلاع مثلث منابع-تولیدکنندگان-مصرفکنندگان به هم خورده بود چنین حرکتی دوباره توازن را برقرار میکند. در تمثیلی هندسی نسبتها برقرار میماند اما اندازهی حقیقی کوچکتر میشود. برقرار کردن دوبارهی توازن ممکن است دستکم برای مدتی به حفظ ارزشهای عالی هنری این گونه هم که اغلب کارورزانش نگران از دست رفتن آنها هستند بیانجامد بلکه حتا آنها را افزون کند.
تنها رانهای که ممکن است تغییری عمده در حرکت به سوی این طرحها ایجاد کند این است که موسیقی کلاسیک ایرانی موفق شود دوباره مانند گذشته گونههای مردمپسند مرتبط با خودش بیافریند یا بهعکس تعاملی با موسیقی پاپ موجود برقرار کند و از آبشخور آن چیزی بردارد. این امری است که فقدانش وضعیت کنونی را ایجاب کرده و بازگشتش ممکن است از راهی متفاوت یا کاملا متضاد از طرحهای آیندهبینانهی ما به توازن اضلاع سهگانه بیانجامد.
بااینحال با توجه مجموع شواهد بسیار دور مینماید که چنین اتفاقی به حقیقت بپیوندد. کافی است به یاد بیاوریم که چطور جامعهی موسیقایی (یک موجودیت فرضی، تقریبا شبیه آنچه در نظریهی نهادی هنر در نظر گرفته میشود) هر حرکت کارورزانش به سمت شکلهای سبکتر را با اخراج آنها از دایرهی گونه پاسخ میدهد. (مث. بحثهای شکلگرفته پیرامون همایون شجریان یا حتا با شدتهای کمتر گلایهها دربارهی افتادن استادانی چون محمدرضا لطفی وحسین علیزاده به راه مردمپسندی و سادهسازی) اکنون که روشن شد غالب امکانات آینده متروک شدن کلی یا حذف تمام عیار موسیقی کلاسیک ایرانی نیست و این موسیقی برای زمان پیش روی قابل پیشبینی لااقل موقعیت آموزشی خود را حفظ خواهد کرد هنگام آن است که بر سر پرسشهایی اساسیتر برویم و بپرسیم امکانات دگرگونی محتوای این گونهی موسیقایی فارغ از جایگاه و نقشی که در آینده پیدا خواهد کرد چه میتواند باشد؟ آیا فرم اجرایش تغییر خواهد کرد؟ بنیانهای خلاقیت در آن دگرگون میشود؟ یا جز آن؟
۱ نظر