از به هم پیوستن برخی دگرگونیها که در بندهای پیشین به آنها اشاره شد یعنی تغییر در اهمیت نغمهها، سامانهی فواصل، سیر گنبدی، جایگاه گوشهها و مانند آنها میتوان تحولات احتمالی کلانتری را رصد کرد. و آن چیزی نیست جز شبیه شدن برخی دستگاهها که وجه تمایزشان با یکدیگر در همین عوامل نهفته بوده است. برای مثال نزدیک شدن ابوعطا به نوا یا برعکس با تفاوتهای ظریفی در نغمهی ایست مختص ابوعطا یا یک تزئین مختص نوا یا نزدیک شدن افشاری به نوا با صرفنظر کردن یا کمرنگ کردن یک نغمهی متغییر روی میدهد. در عمل همین الان هم میتوان چنین تغییراتی را مشاهده کرد.
صاحبنظرانی با پیشزمینههای مدرسیتر بخش بزرگی از این نوع ابهامها مدال (دستگاهی) را به فراموشی و کمسوادی مجریان امروزی نسبت میدهند و از چنین تحولاتی به مثابه انحراف و اشتباه سخن میگویند. اما از دید مقالهی حاضر که تحولات را فارغ از ارزشگذاری درونسیستمی آنها دنبال و در ترسیم سناریوهای احتمالی آیند تلاش میکند، دلایل احتمالی این رخدادها چندان اهمیتی ندارد. به هر حال فراموشی برخی جزئیات و ویژگیها که خود نشانی از کاهش اهمیت کلی اجرای دقیق متنها است یکی از رانههای مهم برای تغییرات موسیقایی در تاریخ بوده است.
برخورد آهنگسازانه با خود مُد که یکی از نمونههای ممتازش در راز نو حیسن علیزاده پدیدار شد از یک سو و توجه به برخورد آهنگسازانه مبتنی بر فرمهای قدیم بر اساس مُدهای موجود (مانند آنچه در آثار بعضی دانشآموختگان اخیر دانشگاه تهران به چشم میخورد)، فارغ از آن که خود به عنوان کار هنری موضوع ارزیابی و تحلیل تواند بود امکاناتی برای برای ذوب و در هم فرورفتن مُدها به گونهای جز آن که تاکنون در موسیقی ما معمول بوده پیش رو میگذارد. گستراندن این تحولات پویا هم نوید مُدهای جدید را میدهد هم از این طریق پدیدار شدن قلمروهای مُدال میاندستگاهی (مانند نوعی منطقهی سایه روشن پیوندی میان دشتی و بیات اصفهان که در برخی اجراهای مجلسی گذشته هم نمونههای داشته و کسانی هم آن را برای تاکید به شکل گرفتن منطقهی مدالی متفاوت از هر دو عنصر سازنده دشتاصفهانی خوانده بودهاند (۱)).
و سرانجام اگر ساختمان دستگاههای فعلی را به پیروی از نظریههای تاریخیِ تبدیل سیستم مقامی به دستگاهیْ دستگاههای کنونی را اولا مجموعههای چندمقامی و ثانیا حاصل تثبیت یکی از پرشمار منطقهای ممکن همنشینی مقامها بدانیم، آنگاه تحولاتی که از آن یاد شد میتواند به همنشینیها و همبندیهای گوناگون و در حقیقت بازآرایی واحدهای مُدال در نظم تازه منجر شود. گرچه چنین تغییراتی از نگرگاه امروزی بیش از اندازه رادیکال است و حتا هنوز نشانههای اولیهی از آزادسازی امکانات بالقوهی سامانههای دستگاهی هم مشاهده نشده است اما از شواهد کنونی به نظر میرسد که احتمال حرکت سامانهی دستگاهی بدان سو اصلا کم نیست.
آیندهی برخی تحولات غیرموسیقایی موسیقی
گذشته از دگرگونیهای موسیقایی که در هر برهه از زمان در دل آنها به سر میبریم، موسیقی کلاسیک ما ممکن از جهاتی غیرموسیقایی نیز در آینده دگرگون شود. نخستین و مهمترین سوی این دگرگونی تحول نقش این موسیقی در تعریف آن چیزی است که روزگاری هویت ایرانی خوانده میشد یا در هر بره از زمان خوانده میشود. بیآن که بخواهیم وارد بحث بسیار پیچیدهی هویت ایرانی در گذشته یا امروز شویم میتوان به شکل اجمالی و با کمی آسانگیری پذیرفت که در گذشتهی نه چندان دور موسیقی کلاسیک ایرانی بخش مهمی از مولفهی موسیقایی هویت ایرانی را تشکیل میداده است.
به این معنی که بسیاری از ایرانیان هنگامی که در جایی غریبه (مثلا یک جغرافیای دیگر) آن را میشنیدند بیاختیار ذهنشان به سراغ مفاهیمی چون وطن و ایرانی بودن و… میرفت. با توجه به این که هم جایگاه خود این موسیقی در حال تغییر است و هم مفهوم بسیار پیچیدهی هویت ملی (ایرانی)، کاملا محتمل است که نقش این گونه موسیقی در پیوند با اینگونه مفاهیم هم متحول یا دستکم رقبایی قدرتمند برای آن پیدا شود. چنان که میبینیم امروزه و در عمل بخشی از ترانههای مردمپسند نیز چنین کارکردی یافتهاند، البته بیشتر و در جایگاه نخست به یاری کلامشان و سپس عناصر موسیقای موجود در آنها. برای مثال امروزه ترانهای با صدای هایده، معین یا گوگوش همان احساس ایرانی بودن را در غالب شنوندگان برمیانگیزد.
پینوشت
۱- این که از لحاظ تحلیلی چقدر میتوان به آن آثار خاص چنین اطلاقی کرد بحثی جدا از مجال این مقاله است. برای ما کافی است که بدانیم مفهومی میاندستگاهی ورای مرکبخوانی کلاسیک قابل ردیابی است.
۱ نظر