زبان ناسزاگو و تقلیل دهنده
بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، همان اندیشمندی که گاهی برای مرعوبسازی در جستاری به ایشان اشارهای میشود، بر این باور است که برای سخن گفتن از جهان اجتماعی واژگانی خنثی وجود ندارد:
«و در زندگی روزمره، ما وقت خود را صرف عینیسازی دیگران میکنیم. ناسزا نوعی عینیتسازی است. ناسزا دیگری را به یکی از خصوصیات او که ترجیحاً پنهان و نهفته است تقلیل میدهد و شخص را به واقعیت عینی خود تقلیل میدهد. […]، ماتریالیسم گرایشی خاص به افتادن در دام اقتصادگرایی دارد که همسو با گرایش خودانگیخته مبارزۀ روزمرهای است که میان طبقهبندیها جریان دارد یعنی تقلیل دیگری به واقعیت عینی آن». (بوردیو ۱۳۹۵: ۱۱۱)
عینیت بخشی و تقلیل، با جامعهشناسی و طرح مسائل کلی که از اهداف اصلی آن است، در تضاد بوده و آن را به شبه جامعهشناسی تقلیل میدهد. تقلیل یافتهتر آنکه با نسبت یکسری خصوصیات اخلاقی یا انگها به افراد گفتار را پیش ببریم. در صورتیکه میتوان به چیزهایی کاملاً انضمامی نیز بازگشت (همان ۱۱۰). این تقلیل همان ضعفی است که فاطمی را در نبرد دائم طبقهبندیها به فحاشی انداخته و نمونههای فراوان زیر از کتاب مصداق این انگها، ناسزاها و تقلیل است:
«گلههای متوسط افزون بر آن، عامۀ مردم را گله خطاب کردن، نوعی تقلیل زشت است، هرزگی هنری، کپکزده، تخیل هرز، خیال هرز، هرزنویسی، هرزگویی، هرزگردی، دروغگویی ملی، زیادهگویی، مهملگویی، عقدهگشایی، دغلکاری، شیادی، مشتی خزعبلات، شارلاتانیسم، سادهلوحی انقلاب شوئنبرگی، بُنجلسازی، متوهم، نوکیسه، بهدردنخور،کوتولهها».
بر اساس رابطۀ زبان و فکر و نظری روانکاوانه، نیز به این تقلیل، و نازیبایی اندیشه و ضعف استدلال در ذهن نویسنده میتوان پی برد، که در این جستارها و در توصیف فعالیتهای دیگران نمود یافته و نویسنده در نقد افکار دیگران بهکار برده است و البته این نوع نگارش، به قول ایشان در (ص ۹) برای نگارندهاش خوشایند است، زیرا باز هم بهقول خودش، وسواسهای دقت علمی، با فحاشی سازگار نیست. افزون بر این فحاشیها، از لحن مسخرهگر و متلکپران متن نیز نباید گذشت که آزاردهنده است و بیش از این جای صحبت ندارد.
زبانبازیهای تمثیلی استعاری
نویسندۀ این جستارها با زبانی استعاری، و تمثیلاتی دور از ذهن و غلطانداز مانند «آواز بلبلِ سینما، آواز بلبل محیط علمی، آواز بلبل موسیقی»(ص ۹)، به سردرگمی و ابهام متن افزوده است و گاه از وضوح آن کاسته است. بهطورمثال، در مقدمه از کریم شیرهای نقل میکند: «بلبل خیلی هم مزخرف میخواند»، و از این جمله، آواز بلبل را وام میگیرد و در مورد «آواز بلبلِ محیط علمی» یا «آواز بلبلِ سینما» و… به قول خودش با خوشآیندی عقدهگشایی میکند. اما تا مخاطب بخواهید از این استعاره بازیهای دور از ذهن و غلطانداز سر در بیاورید، اساتید دانشگاه (البته همکاران وی)، موسیقیدانان و کارگردانان بسیاری مسخره و مطلب به شما حقنه شده است.
یا در صفحۀ (۳۲) نوشته شده:
«موسیقی […] جهانشمولیت خود را مدیون همان مشترکات اندک و بنیادی است که همچون هستهای صلب و گداخته پرتوافکنی میکند. در این تمثیل، البته، هیچ چیز شاعرانهای وجود ندارد»
نکته اینجاست که نویسنده با سفسطه سعی دارد، استفاده از اصطلاحات و تمهیدات شاعرانۀ عبارت فوق در توصیف مشترکات بنیادین موسیقی، را بهطور موکد و با قید «هیچ»، انکار کند. زیرا دقیقاً هفت صفحه قبل (ص ۲۵ سطر ۴)، دیگران را به جرم «شاعرانگی جانهای شیفته با نقاب وهم و خیال» به سخره گرفته است. آیا با انکار میتوان این تناقضات را نادیده انگاشت؟
یا در صفحاتی دیگر:
«واگرایی شعاعهای خورشید موسیقی (ص ۶۳)، تمنای شناور اثیری در نغمههای کشیده یا شهد ریتم بغضآلود (ص۱۸۳)» و… به ضرورت در بخشهای مختلف کتاب از این تمثیلات شاعرانه بهکار رفته و گاه بهعنوان ابزار شناخت و نقد دیگران استفاده میشود.
۱ نظر