در ادامه ساناز سیداصفهانی با عنوان این موضوع که: سجاد پورقناد اولین کسی بود که از طریق اینترنت کتاب من را خواند و مصاحبۀ مفصلی با من در ژورنال آنلاین گفتگوی هارمونیک انجام داد، از وی دعوت به سخنرانی کرد.
سجاد پورقناد، موسیقیدان و سردبیر ژورنال گفتگوی هارمونیک درباره این کتاب و اقدام جسورانه ساناز سیداصفهانی گفت: «به طور طبیعی افراد یک %۳ورانه ساناز سیداصفهانی گفت: «به طور طبیعی افراد یک جامعه درباره ادوارِ مختلفِ تاریخی، سعی در نمادسازی میکنند. گاهی این نمادها در جایگاه یک انسان ظاهر میشوند. حسین سرشار نیز به دلیل از دست دادن موقعیت هنری و شغلی خود در ظ۷ران بود، دچار آسیب روحی شدیدی شد که احتمالاً همین آسیب موجب بوجود آمدن بیماری آزایمر در او بود.
همین امر باعث گسترش حس دلسوزی و ترحم اهالی هنر و به خصوص موسیقی شده بود که خبر تصادف و درگذشت او این اندوه را افزایش داد تا اینکه با گذشت زمان، شایعهای دیگر در فضای غیر رسمی، این اندوه را تبدیل به خشم کرد؛ «حسین سرشار نیز قربانی قتلهای زنجیرهای بوده است!»، این خبر برای عدهای گویی تبدیل شدن یک قربانی آلزایمر و تصادف به یک شهید مظلوم بود و به ناگهان تصورِ حسین سرشار را وارد عرصهای دیگر کرد که اتفاقاً چیزی بود که آن جماعت انتظارش را میکشیدند تا مرگ مظلومانه سرشار را تبدیل به یک تراژدی قهرمانانه کنند.
در چنین فضایی که بعضی از مردم آنچه دوست داشتند شنیده و باور کرده بودند، ناگهان ساناز سیداصفهانی با کتابی که پیام بیداری داشت سررسید و اعلام کرد: «سرشار به قتل نرسیده و تنها قربانی یک تصادف رانندگی در دورۀ فراموشیاش شده است»
این پیام سیداصفهانی از اینجا جسورانه به نظر میرسد که پیامی در جهت بیداریست نه آن رویایِ تراژیک و قهرمان ساز. طبیعتاً آن دسته که شدید دلبسته این داستان شده بودند، سعی در نایدیده گرفتن، بدگویی و حتی تخریب گردآورنده آن کردند هرچند در نهایت به مددِ امکان دسترسی به فضای مجازی، در تخریب این نویسنده و پژوهشگر، خوشبختانه موفقیتی به دست نیاورند.
به طور کلی افرادی که در مسیر روشنگری قدم میگذارند این جسارت را دارند که از نادیده گرفتن تا تخریب را به جان بخرند به قیمت دانایی.»
۱ نظر