در این موقع صدای در خانه از خارج شنیده شد و لحظهای بعد دن باسیلیو، استاد موسیقی نمودار گشت همینکه چشمش به دکتر بارتلو افتاد گفت: دکتر خوب شد تورا دیدم امروز صبح از آشنایی شنیدم که کنت آلماویوا در سویل اقامت دارد…
در اینجا سرخود را به گوش او نزدیک کرده افزود:
…و بعید نیست که همین شخص مزاحم روزینا شده باشد.
آتش خشم از سروروی دکتر زبانه کشید در حالیکه مشتها را گره میکرد گفت:
به او خواهم فهماند که بازی با سرنوشت اشخاص یعنی چه؟ پرفسور، خواهش میکنم همین امشب وسایل ازدواج مرا با روزینا فراهم کن. من بیش از این نمیتوانم ببینم که زندگی او در معرض هوا و هوس مرد احمقی قرار گیرد.
رنگ از سیمای روزینا پرید و حالش منقلب شد. میخواست حرفی بزند که از نوخروش دکتر برخاست:
ساکت! زود مشغول درس خود بشو! دنباسیلیو فوراً باید برای انجام کارها برود!
تازه روزینا پشت پیانو نشسته بود که ناگهان چند ضربه به در خورد. همینکه برتا باشتاب در را گشود، سربازی نیمه مست داخل شد و مستقیماً به سوی دکتر بارتلو آمد. با وجود فریادهای اعتراض آمیز او که «کیستی و چه می خواهی؟»
او را تنگ در آغوش کشیده گفت: میزبان عزیزم به دستور فرمانده قرار است این چند روزی که سپاهیان ما در سویل اقامت دارند میهمان تو باشم و در منزل تو اقامت کنم. البته من از میهمان نوازیهای تو داستانها شنیده بودم. با وجود این از محبت تو خیلی تشکر میکنم و از زحمتهایی که به تو خواهم داد خیلی معذرت میخواهم.
با وجود اینکه دکتر بارتلو سعی میکرد خود را از آغوش سرباز مست بیرون کشد و سخنی بر لب آورد اما نمیتوانست در این لحظات %یده بودم. با وجود این از محبت تو خیلی تشکر میکنم و ا%که دنباسیلیو و دکتر بارتلو صورت خود را به آن طرف بر میگرداندند روزینا با تقلید صدای مرد، شروع به خندیدن میکرد. سرانجام پس از کشمکش زیاد دکتر بارتلو موفق شد خود را از میان بازوان کنت برهاند. فریاد و فغان برداشت:
زود از خانه من خارج شو! من به هیچوجه اجازه نخواهم داد که مرد بیگانهای در چنین موقعی خانهٔ من باشد.
و پیاپی عصای خود را به صورت تهدید به طرفش تکان داد.
در بیرون عمارت صدای ازدحامی شنیده شد. ظاهراً فریادهای دکتر بارتلو توجه عابرین را به خود جلب کرده بود. لحظهای بعد در خانه به شدت کوبیده شد و برتا سراسیمه خبر آورد که عدهای سرباز در معیت یک افسر برای تحقیق از چگونگی مشاجره در این خانه آمدهاند. دکتر بارتلو فرصت را غنیمت شمرد و بهطرف افسر فرمانده شتافته ماجرای دخول سرباز مست را بیان داشت.
افسر نگهبان نگاهی به کنت انداخته فریاد زد:
بهنام قانون و به علت تخلف از وظیفه، شما را توقیف میکنم…
کنت جلو افتاد و سربازان از عقب به حرکت درآمدند. همینکه از خم کوچه پیچیدند کنت، خود را معرفی کرد و افسر به حال خبردار برابر او ایستاد و با تعجب گفت:
عجب! عالیجناب به این وسیله تفریح میکنند؟
***
آفتاب تازه غروب میکرد که بار دیگر درِ خانهٔ دکتر بارتلو زده شد. این بار مردی مؤدب که لباس آموزگاران بهتن داشت در آستانهٔ در نمودار گشت و خود را «دن آلونز» معرفی کرده گفت: چون پرفسور امروز بیمار است و تب شدیدی بر او عارض شده از بنده که یکی از شاگردان او هستم خواستند که درس پیانو و آواز سینیوریتا را به عهده بگیرم.
با عرض پوزش از بینندگان عزیز سایت که امروز با تاخیر به روز رسانی سایت را مشاهده کردند.
این مشکل به دلیل اختلال در سرور پیش آمد.