سیکوئلی (sequel) بر «سرگردان بر فراز دریای مِهِ» فریدریش، مکاشفتی در «کنسرتوی پیانوی شماره ۲۰» موتسارت و چیزهایی دیگر
تردیدی نیست که از وجوه ممیّزه غول بیهمتای عالم موسیقی، لودویک وان بتهوون، آنچه پرسونای پرمهابت او را در نظرم عزیز و برتر میکند، روحیه نارام انقلابی و تاثیرات بنیانکن او در تاریخ هنر است و موسیقی. چونانکه، تعابیری ساخته با خود دارم مثل: «همهچیز با بتهوون از نو شروع میشود» یا «بعد از ضربتهای کاری دو آکورد نفسگیرِ نخستِ سرآغازِ سمفونی سه، مطلقا هیچچیز مثل سابق نشد». و اینکه هرجا حدیث موسیقیست، خواسته-ناخواسته نام و جاه بتهوون سر بر میکند، خود نشانهایست. بتهوون عالِم و عامِل پیونددهِ اندیشههای عصر روشنگری و آرمانهای کلاسیسیم با جهان نوین عصر رمانتیسیسم و قرن ۱۹اُم است؛ با این همه، پربیراه هم نیست اگر بگویم ردّ نخستین بارقههای پیشگویانه ایدههای رمانتیکِ قرن نوزدهمی را میتوان در برخی آثار موتسارت گرفت. همو که راجعبه بتهوون نوجوان میگوید: «نام این جوان را دنبال کنید! سری میان سرها درخواهد آورد»، موتسارتی که نه فقط در چشمِ والاجاهْ بتهوون یکّه و ارجمند بود، بلکه از قول آهنگسازان رمانتیکی چون برامس و چایکوفسکی بزرگترین مرجع و بهترینِ تمام تاریخ تلقی میشود (نیز آوردهاند که آخرین چیزی که مالر در بستر مرگ به زبان آورده، دوبار فریاد نام موتسارت بوده است!). هوش و گوش به کنسرتوی شماره ۲۰ موتسارت هم به همین لحاظ، تجربهای نمونهای و اقناعکننده است و پیآمدی مبیّن دارد. احتمالا یکی از اولین نمونههای پیشابتهوونیِ الگوی فیلسوفانه عبور از تاریکی برای رسیدن به نور.
مطلعی محزون و مِهآلود، درونگرایانه، سخت سیاه و شبزده و آوارگی زهیها در موومان (=پویه) اول، با همراهیِ ضربان زهیهای خط باس، نغمه نمور باسون، مویه اُبوا و بعد هزار تمنّای بیآخِرِ ارکستر (در انتهای بخش اکسپوزیشن)، فضایی برمیسازد که بیهوا فیگورهای سرگردان نقاشیهای کاسپار دیوید فریدریش و جهان اندیشناک و رمانتیک تابلوهای او را به ذهن متبادر میسازد.
باری، دیری نمیپاید که پیانو، مهربان و دلگشا، آهسته و باوقار، پاسخ میآورد. پیانو تا انتهای پویه اول، غمگساری و دمسازی را رها نمیکند و سرآخر بعد از کادنزا (تکنوازی سولیست پیانو در انتهای پویه)، بختکِ ناکامی و کابوس ارکستر، سرانجام و انجامی مییابد و رمیدگی آرام میشود. گفتی نهایتا آغوش نوازشگر و مادرانه پیانو پناهی شده برای قهر و غضبی منتشر. تمنّایی اجابتشده. برای همین هم هست که فکر میکنم اجرا و تفسیر خانم میتسوکو اوچیدا و آنچه در رهبری او در پایان پویه اول پیداست، همآغوشی دارد با احساسی که من به این قطعه دارم…
نگاه کنید به ویدیوی ضمیمه شده از اجرای میتسوکو اوچیدا
موومان دوم اما سراسر صفاست و بیبیمی و پرواز پرستوها. لالایی مادرانه و عشقی شگفت و شوری کودکانه. حرکت استاکاتوی زهیها در هارمونی قطعه، آدم را یاد خشم و سرآشفتگی موومان اول میاندازد که حالا و اینجا اما آشتی یافته. با همه همینهاست که انتخاب نام «رمانس» را برای این پویه توسط موتسارت، هوشمندانه، مهم، معناساز و بامسمّی میدانم. چه، پیانو همچنان بهمِهر میخواند…
عالیجناب آمادئوس سرانجام در آغاز فیناله (پویه سوم) با استفاده از مصالح موومان اول، سوگ سرد فضاسازی ابتدای اثر (در پویه اول) را یادآوری میکند تا اما باز با پایدرمیانی پیانو، با همان شخصیت مهربانِ مادرانه و چهره گشاده، سرگردانیهای قطعه را پایانی قطعی و حتمی دهد. بله، اُبوای بدکام پویه اول، اینجا و در پویه سوم سرود سعادت سر میدهد؛ آنهمه و آنقدرها که در موخره اثر (کودا)، سختترین کار دنیا میشود روینگشادن و نخندیدن به کامیابی و پایکوبی اُبوا و باسون و بقیه ارکستر!
۱ نظر