موسیقی آوانگارد، ریشه در تاریخ تراژیک غرب داشت. روندی که از سده های قبل از انقلاب صنعتی شروع شده بود، با دو جنگ جهانی، بحران های اجتماعی و تنش های سیاسی بسیاری عجین بود و بر تمام زمینه های اندیشه و هنر از شعر و ادبیات و فلسفه گرفته تا نقاشی، معماری، موسیقی و حتی زندگی مردم عادی اثر گذاشته بود. اما تجربه های موسیقایی در ایران در مقایسه با فرهنگ غربی، بسیار فقیر تر بود و دستگاه هاضمه فرهنگی ما قابلیت هضم این موسقی غریب را نداشت. نکته ای که نباید فراموش کنیم این است که با وجود همه نقدهایی که بر موسیقی آوانگارد وارد است، اما یک دستاورد بسیار مهم دارد و آن تجربه افق های صوتی جدید است. نفس این تجربه در آهنگسازی، فارغ از بستر اجتماعی و جغرافیای فرهنگی، بسیار ارزشمند است.
البته در دهه ۶۰ میلادی در ایران هم این تجربه ها انجام می شد.
من اطلاع ندارم، ولی بعد از دهه پنجاه تجربه های بیشتری انجام می شد که به هر حال خیلی فراگیر نبود.
بله، بیشتر آهنگسازهای ما این کار را نمی کردند و تعداد افرادی که در این راه قدم بر می داشتند انگشت شمار بود.
تعداد کمی بودند و مخاطبان خاص خود را داشتند. کسانی بودند که با موسیقی اروپا از نزدیک آشنا بودند ولی فعالیت آنها در جامعه نمود زیادی نداشت. به هر حال موسیقی آوانگارد مثل اکثر چیزهای آوانگارد بدون تاریخ آن به ما رسید. یعنی بدون توجه به اینکه تاریخ اروپا چطور در موسیقی به چنین جایی رسید که آن گذشته را نفی کند، فقط نفی را وارد کردیم و به این توجه نکردیم که چندین سده جستجو انجام شده تا کار به جایی برسد که اعلام کند هر چیزی از گذشته به ما رسیده است را کنار بگذاریم و بینیم الان چه کار جدیدی می توان کرد. برای مثال اگر کوارتت زهی لاخنمان را برسی کنیم متوجه می شویم که موضوع محوری در آن قطعه این است که کلا چه “کارهای دیگری” می توان با کوارتت زهی کرد. (فارغ از کارهایی که تا به حال انجام گرفته است).
منظورتان این است که ما هم باید ۳۰۰ تا ۴۰۰ سال جستجو می کردیم؟
نه لزوما، ولی ما به هر حال جستجو نکردیم. منظورم این است که شاید در موسیقی ایرانی امکانات دیگری غیر از نفی همه چیز هم وجود داشته باشد. نفی امکانات گذشته فقط یکی از راه هاست. ولی ما تمام امکانات موسیقی ایرانی را نسنجیده ایم که همه آنها را یک سر کنار بگذاریم و بینیم چه کارهای دیگری می توان انجام داد، هرچند اشکالی ندارد که کسی جستجو کند. ماجرای آوانگاردیزم در هنر، ادبیات و موسیقی در کشور ما مثل آن بود که من ناگهان به زبان نروژی در تهران شعر بگویم و عده ای را دور خودم جمع کنم و بگویم هر کس که جز این شعر می گوید و ادبیاتش غیر از این است، عقب افتاده است و بیایید و ببینید که در ادبیات اسکاندیناوی چه خبر است. از دید من هر دو موضع اشکال دارد. یعنی موضعی که در مقابل هر چیز جدید و تجربه نشده جبهه بگیریم و بگوییم که ادا در آوردن است، اشکال دارد. از طرف مقابل اگر فکر کنیم موسیقی را فقط در راه آوانگارد می توان جستجو کرد و هر چیز دیگری که به سنت نزدیک شود عقب افتاده است، این هم از دید من مردود است.
دقیقا… آدم باید راه را طی کرده باشد تا بفهمد آوانگارد چیست. گوش تعلیم دیده گاه می تواند رگه هایی از تونالیته را در آتونال تشخیص دهد. ذهن ملودیک ما شرقی ها هنوز برای درک بتهون آماده نیست. چه برسد به آوانگارد!
من اکثریت رو گفتم. من انکار نمی کنم که ما آدم های نخبه هم داریم.