امسال همزمان با دویست و پنجاهمین سالگرد تولد موتزارت، موسیقیدانهاى آماتور و حرفه اى، خانه هاى اپرا و تمام سالن هاى کنسرت در سراسر جهان مراسمى براى بزرگداشت او برگزار کردند. فستیوال سالزبورگ نیز در برنامه اى بلندپروازانه قصد دارد تمام اپراهاى او را در طول یک فصل اجرا کند. من نیز به عنوان یک خواننده کلاسیک، در این مراسم بزرگداشت به سهم خود شرکت داشتم و آریاهاى موتسارت را در یک رسیتال مجزا در هامبورگ اجرا کردم و در اپراى دون ژوان نیز در اپراى رسمى وین نقش داشتم. من خیلى اپرا نمى خوانم با این وجود صداى خاصى دارم که بیشتر مناسب آثار موتسارت است تا وردى؛ کسى که من بیش از این بسیارى از آثارش را اجرا کرده ام.
اما یک مشکل اساسى با موتسارت دارم؛ هر زمان اپراهاى او را مى خوانم، همه به من مى گویند که نقش هاى تنور آن خیلى خسته کننده است.
این نظرى است که بسیار مرا نگران مى کند و نمى توانم آن را رد کنم زیرا مدارک و شواهد بسیارى در اثبات آن وجود دارد. چه زمانى مردم در اپراى عروسى فیگارو خسته مى شوند؟ هنگامى که دون باسیلیو، استاد موسیقى، در صحنه آخر روى خواندن آریایش پافشارى مى کند؛ هر چند این کانن حقیقتاً خارق العاده است، اما گره گشایى داستان را به تعویق مى اندازد و آخر اپرا را لوس مى کند.
متأسفانه (براى من) دون باسیلیو تنور است. در اپراى دزدى از حرمسرا (Die Entfuhrung aus dem serial) که درست قبل از فیگارو نوشت، نیز اوضاع به همین شکل است. بلمونته، قهرمان تنور اپرا، گنجینه شگفت انگیز موسیقى اش را بیهوده هدر مى دهد. او سه آریایى زیبا اجرا مى کند، هر چند آریایى یک یا شاید هم دو براى ساختار دراماتیک خیلى طولانى است. هنگامى که موتسارت از نظر تکنیکى خواننده را به مبارزه فرامى خواند، خواننده همخوان مشکلات تکنیکى این قسمت را پنهان مى کند. بنابراین تنها اگر او بد بخواند مردم متوجه مى شوند.
اما شخصیت دون اوتاویو در اپراى دون ژوان بارزترین نمونه مشکل من با موتسارت است. منتقدان و شنوندگان به یک شکل از عدم تحرک او شکایت مى کنند. او به عنوان یک ویرتوز مى ایستد و مقابله بى حاصلى با نیروى اهریمنى زندگى دون ژوان دارد. اما باید بایستد و رنج بکشد. با این وجود در صحنه اول دوئت او با دونا آنا پس از قتل پدرش به دست دون ژوان بسیار قدرتمند و تأثیرگذار است.
«میوتسورو»، آریاى صحنه دوم، یک قطعه عالى براى وقت هدر دادن است، که آن را دون اوتاویو اجرا مى کند. در این آریا حس تأخیر در حرکت آشکارا ستوده مى شود. او تاویو هنگامى که آماده مى شود که از عمل ناشایست دون ژوان پست شکایت کند، مى خواند: «در این زمان، برو و معشوق مرا دلدارى بده.» این یک سرناد زیبا ولى نامربوط است و این بیشتر مناسب اپرایى بدون متن دراماتیک است.
در حقیقت موتسارت قصد داشت که تنها یک آریا را به او تاویو اختصاص دهد. میوتسورو در اصل براى اجرا درپراگ نوشته شد و آریاى دالا سوآ پیس، پس از آن براى اجرا در وین به آن افزوده شد. بدون «میوتسورو» نقش اوتاویو در دو صحنه کاملاً حذف مى شود، البته این امرى طبیعى است و براى همه انواع خوانندگان پیش مى آید. طرح اصلى داستان نیز این است که روى سزاى اعمال ناشایست دون ژوان تمرکز کند.
دون اوتاویو در لحظه انتقام جویى دیرهنگامش، اصلاً مانند هملت حس نگرانى را انتقال نمى دهد. اجراى درام صحنه اول و همخوانى احساساتى در هر دو صحنه باید براى هر خواننده تنور کافى باشد ؛ مشکل اینجاست که در بسیارى از اجراهاى معاصر تهیه کنندگان نگران این هستند که یک خواننده تنور گرانقیمت را براى اجراى چند صحنه کوچک دعوت کنند. بنابراین از او مى خواهند که هر دو آریا را بخواند. خود من یکى از تنورهایى هستم که بسیار مشتاق است روى صحنه این نقش را بخواند. اگر به من پیشنهاد اجراى یک آریاى زیبا را بدهند؛ چرا نپذیرم؟ اکنون در تنگناى اجراهاى اپرایى؛ افزودن به قسمتهاى زیبا و شاد اپرایى و کاستن از صحنه هاى دراماتیک ومتأثر کننده امر عادى به شمار مى رود و من واقعاً حق شکایت کردن ندارم.
از نقاط ضعف بزرگ اوتاویو این است که شخصیت او به گونه اى است که روند جریان دراماتیک اپرا را ساکن مى کند. او مانند شخصیت هاى قدیمى است که در داستانهاى جدید ساکن شده است. به نظر من هنوز هم در میان تمام نقش هایى که از اپراهاى موتسارت خوانده ام، رضایت بخش ترین آنها در اپراى ایدومنه بوده است. این اولین اپرایى از موتسارت بود که وارد رپرتوآر من شد. به نظر من آریاهاى ایدومنه که از دل درام بیرون آمده اند، بسیار استوار به سمت ساختار موسیقى دراماتیک مى روند. در این اثر همراهى درخشان رسیتاتیو (قسمتى از اپرا که بدون بازى توسط خواننده رسیتاتیو «نقالى» مى شود.)، آنها را تقویت مى کند و شدت مى دهد.
اپراهاى قرن هجدهمى با موضوعات قهرمانى، اسطوره اى یا کلاسیک، در بعضى از موارد نقطه مقابل موسیقى رومانتیک هستند و این بدون شک همان دنیایى است که اوتاویو از آن مى آید. ماه گذشته در سالن کنسرت میلان در نخستین شب اجراى ایدومنه به رهبرى دانیل هاردینگ، حضور داشتم، اجراى پیروزمندانه او بسیار مرا شگفت زده کرد.
هاردینگ على رغم رمانتیسیسم تمام عیار قطعه، در مورد سونوریته و ارکسترسیون ساختارى کاملاً ضد رمانتیسیسم را برگزیده بود. اورتور این قطعه که قدردانى ایدومنه مانند از پدر فراموش شده اش که مدتهاست از او خبرى نیست را نشان مى دهد در مفهوم بسیار رومانتیک است و مانند نمایشنامه شلى و بایرون تمام صحنه هاى آن قابل اجرا روى سن نیست. اما این قسمت با هجوم شدید موسیقى خوب و پراحساس به اجرا درآمد که ویران کننده ذهن و روان انسان است. این اپرا در صحنه اى دیگر بسیار به دنیاى دراماتیک درونى شوبرت یا شومان نزدیک بود. اما در هر صورت اپراى دون ژوان موتسارت کار بسیار جاافتاده ترى است، حتى اگر مجبور باشید خسته کننده ترین نقش آن را بازى کنید و ایدومنه نیز حداقل از دیدگاه یک خواننده تنور خودخواه یکى از به یادماندنى ترین آمار موتسارت است.
*ایان بوستریج، یکى از خوانندگان تنور اپراست که در طول فعالیت
هنرى خود بسیارى از آثار موتسارت را اجرا کرده است.
نوشته:ایان بوستریج
منبع: روزنامه گاردین
روزنامه ایران
مطلبی بسیار جذاب از آن جهت که تا به حال نقدی اینچنینی بر آثار موتسارت نخوانده بودم.