شجریان سهم قابل ملاحظه ای در پی ریزی و غنای مکتب آوازی ایران داشته است. در عین حال من بر آن نیستم که بگویم او مبدع خلاقیتی خاص بوده است. اما معاصرین و اخلاف او همه ی اجراهایش را بدون نقد و بی هیچ برخورد پذیرفته اند. شاید سبک روایی (نقالی) و موجز شجریان، یا بیان هنرمندانه او از احساسات و تجربیات، یا تحلیل های موشکافانه ی وی از درون انسان عواملی هستند که او با تکیه بر آنها می تواند چنین میراثی از خود بر جای بگذارد.
اما این میراث به تمامی از آن ِ شجریان نیست. تنها جزئیاتی هستند که شجریان را از همه ی هم عصرانش جدا می کنند. این جزئیات نیز تنها چیزهایی نیستند که او شخصاً می داند. شجریان فن قدیم بیان، راز تغییرات و نوسان ها، بهره گیری از نوعی روانشناسی دراماتیک، ارائه صحیح واژگان و … را می شناسد.
اما غنای هنری به یاری کشفیات جدید و روش های پذیرش واقعیت، نه در یک سبک منحصر به فرد بلکه در عرصه های گوناگون حاصل می آید. ما معترفیم که نوآوری های هنری به هیچ وجه از اهمیت کار و ارزش نوآوری های معاصران یا پیشینیان نمی کاهد.
شجریان همواره به خاطر اجرا و توانایی حنجره تحسین شده است و می شود. شاید اگر تایر ثمربخش اصول اجرایی طاهرزاده و … بر روی حنجره و اجراهای شجریان نبود، توان اجرایی او چنین نبود. گرچه کسانی دیگر هم بودند که در کنار شجریان از طاهرزاده می آموختند. اما این واقعیت که شجریان متفاوت است، قابل انکار نیست.
ای کاش جهت اصلی وفاداری هنری شجریان به طاهرزاده و … با گرایش های سنتی آمیخته نمی شد و شخصیت هنری، زنده و فعال وی می توانست روح قرن بیستم و تفکر معاصر را بیشتر درک کند. زیرا این برخورد ها سرانجام در یک نقطه به بی همتایی هنری خواهند رسید.
اما چرا شجریان با این همه استعداد و توان اجرایی از ظهور بزرگانی چون گوبا دلینا، اشنیتگه، ازراپاندو … در صحنه های هنری استقبال نمی کند؟ چرا او باید فقط تحت تاثیر آثار ایرانیان پیش از خود باشد؟ چرا باید فقط توان اجرایی او ملاک سنجش باشد؟ چرا فرم ها را نمی شکند و از وابستگی به شعر و عروض شعر فارسی نمی رهد؟ چرا مخاطب باید همواره در انتظار شعر و با اعتماد بر قدرت حنجره ی او به موسیقی گوش دهد؟
نمی توانم خود را متقاعد کنم که همه ی عناصر حنجره ی انسان با شعر حافظ، سعدی و مولوی گره خورده است. هم چنین نمی توانم بپذیرم که حنجره ی پاوارتی را شکسپیر، مالارمه، الیوت، هولدرلین و شیلر شکل داده اند. این دو استعداد خود را در خدمت پنهان کردن روح خود به کار می گیرند. در ارائه ی اجرایی موفق فقط فرمول های خشک و توخالی عمل نمی کنند، بلکه دیگر نیروهای محرکه آفرینش هنری، حتی رنج ها و زشتی ها نیز می توانند پژواک جدیدی ایجاد کنند.
حتی مهمترین نوع حضور سنت در قالب عواطف و هیجان های انسانی باید به گونه ای باشد که تداوم زندگی بر آن نقش بندد و در بررسی مضمون انسان و طبیعت نیز حضوری مشهود داشته باشد. در قالب سنت هم می توان با تحسین دنیای خارج مواجه شد. سنت به معنای حصار نیست. می توان آن را امروزی کرد، اما نه به معنای حفظ وضع موجود. گرچه برخی کسان سنت را با اندیشه های کهنه مترادف می گیرند، اما می توان آن را با ارزش های فرهنگی برابر گرداند.
موسیقی ایران کهنه شده، اما واقعیت ناب پیدا نکرده است.
زیرا موسیقی ایران نتوانسته است به یک جریان آکادمیک فرابروید دنیایی که امروز به ما اجازه ی ورود داده است، دنیای بسیار نویی است. ژرف ترین نوع همدردی با این دنیا و صمیمانه ترین نوع احترام به آن ارائه ی بیان شخصی و نو است. در چنین دنیایی باید تبحر هنرمندانه با آگاهی عمیق از واقعیت و برخورد واقعی با زندگی ترکیب شود.
دنیایی که در آن زندگی می کنیم، از اشیای مدرن اشباع شده است و چون این اشیای مدرن رئالیته را پوشانده اند، ما نمی توانیم طبیعت را ببینیم. می توان گفت نوعی Artifact (ترکیبی از واقعیت و هنر) به وجود آمده است. آیا نمی توان در دنیای معاصر احساسات را به غلیان درآورد؟ مصالح تاریخی و انسانی به هیچ وجه از هم جدا نیستند، اما آیا انسان در گسترده ترین مفهوم کلمه باید فقط در توصیف پدیده های مشخص تاریخی بیان شود؟ اگر واقعیات تاریخی بدون توصیفات زنده و با روح خصوصیات انسانی ارائه شوند، به چیزی جز تجریدهای بی مانند نخواهند رسید.
مجله بایا اردیبهشت ۱۳۷۸
۱ نظر