در حقیقت ادعای این که موسیقی سازی بدون کمک هرگونه عنصر همزمان فراموسیقایی بتواند رابطهای با امر غیر موسیقایی برقرار کند در قلب آفرینش پوئم سمفونی و همهی همخانوادههایش قرار دارد. درست به همین علت است که وقتی تاریخ زیباشناسی غرب به گسست از وظیفهی بیانگرانهی موسیقی (و البته هنرها) میرسد و توجهاش معطوف تواناییها و افقهای دیگری در موسیقی میشود این فرم نیز به پایان عمر نسبتا کوتاه خود رسیده است.
به عکس این دیدگاه در کتابچهی سیدی میخوانیم «…[پوئم سمفونی] را تا به امروز نیز به یکی از پرطرفدارترین و دلنشینترین قالبهای موسیقایی دنیا بدل کرده است.» این جملات در یک صورت شاید میتوانست درست باشد، در صورتی که «امروز» یکی از روزهای آغازین قرن بیستم بود. این جملات در مورد فرمی گفته میشود که از دههی دوم قرن بیستم به بعد کمتر اثر درخور اعتنایی بر اساس آن ساخته شده.
ماجرای صحت برخی از اطلاعات تاریخی ارائه شده میتواند چندان هم اهمیت نداشته باشد به شرطی که آن چه موسیقی ارائه میکند دستکم با ادعای اثر نزدیک باشد. همان طور که قبلا هم اشاره شد زیباشناسی پوئم سمفونیکها همان زیباشناسی موسیقی برنامهای است به همین دلیل انتظار بر این است که در موسیقی بازتابی از آن چه به عنوان موضوع موسیقی قرار گرفته به چشم بخورد. از سوی دیگر ایدهها و آرمانهای موسیقی ملی نیز احتمالا باید در قطعات دیده شود. چیزی که در این بحث اهمیت دارد این است که بتوانیم نشان بدهیم که در موسیقی کامکار میان این دو زیباشناسی خاص (موسیقی برنامهای رومانتیک و موسیقی ملی ایران) چه نسبتی برقرار شده است.
به گمان من هیچ. هیچ کدام از سه هدف اصلی پوئم سمفونیک در دورهی به وجود آمدنش (ارتباط موسیقی با امر غیرموسیقایی، تکمیل فرم تک موومانی و تعالی موسیقی سازی برنامهای به سطحی بالاتر از اپرا) امروز اهمیت دوران رومانتیک را ندارد. شاید اگر این مسائل یا حداقل یکی از آنها نقطهی بحرانی موسیقی ملی (با همان تعریف خود آهنگساز از این واژه) بود میتوانستیم رفتن به سوی این فرم را راهی برای برون رفت از بحران موسیقایی تصور کنیم، اما چنین نیست.
پوئم سمفونیک را قطعهای میشناسیم که معمولا مرتبط با یک شعر یا قطعهی ادبی ساخته میشود. اما بر خلاف نمونههای دراماتیکتری مانند اپرا بیشتر در سطح ایدههای کلی ملهم از قطعهی فرم دهندهاش است نه این که جزء به جزء ترجمان موسیقایی کلام باشد؛ پوئم سمفونیک نکته به نکته بازنمود تصاویر شعری که بر آن ساخته شده نیست. حتا دلیلی هم ندارد که لزوما در مورد یک شعر باشد (۱۰). اگر این خصوصیات را به یاد داشته باشیم تضادی عمیق میان فرم پیش گفته با قطعات منظومههای سمفونیک احساس خواهیم کرد. این تضاد چنان شدید است که آهنگساز را وادار کرده که خودش برای این آثار نام «پوئم سمفونی آوازی» را برگزیند.
حضور شعری که قرار بود غیبتاش موسیقی سازی را به سطحی جدید از بیانگری ببرد -آن هم با پیشزمینههایی که حضور شعر در موسیقی ما دارد- هر گونه امکان تحقق این رابطه را از قطعه میگیرد. با این وضعیت تنها سایهی کمرنگی از همنشینی میماند، یعنی بخش کمی معناگرای چیزی که در بعضی گرایشهای موسیقی ملی تلفیق شعر و موسیقیاش میخوانند.
همهی این گزارهها به این معنی است که حتا اگر کلیهی ایرادات وارد بر چنین فرمی و کلیهی ناتوانیهای موسیقی سازی برای بیان چیزی بیش از تصور مبهم یک شعر را ندیده بیانگاریم (از منظر مبتنی بر پذیرش زیباشناسی پوئم سمفونیک)، این قطعات کمتر نشانی از عنوانشان با خود دارند.
پینوشت
۱۰- این ترکیب را برای آثاری مانند سمفونی نهم بتهوون که سمفونیهایی همراه شعراند به کار بردهاند.
۱ نظر