مسئله شکستن چهارچوب ها می تواند در زمینه های مختلفی کاربرد داشته باشه و صد البته احتمالآ ده ها دردسر؛ اما نه در دنیای هنر.
در زندگی اجتماعی، ما ناگزیر هستیم تا قوانین و مقررات اجتماعی را رعایت کنیم چرا که عدم رعایت آنها باعث هرج و مرج و در نهایت فراهم شدن مشکلات بی شماری میشود. اما در
مقوله هنر نه تنها این قضیه مشکلی را ایجاد نمی کند بلکه اصولآ اگر هنرمندان همواره چهارچوبهای خاصی را رعایت کنند، ما هرگز شاهد سبکهای جدید هنری نخواهیم بود.
مثلا” در موسیقی اگر قرار بود که موتسارت همانند قوانین و مقررات زمان باروک به ساخت موسیقی بپردازد هیچوقت موسیقی کلاسیک بوجود نمی آمد، یا اگر بتهوون و شوپن می خواستند
قوانین کلاسیک را رعایت کنند شاخه رمانتیک در موسیقی بوجود نمی آمد و …
شکستن چهار چوب ها نیازی است که هر تحولی در علم و هنر به آن احتیاج دارد، یک ساده محیطی است که هم اکنون ارتباط ما و شما را ممکن ساخته است، یعنی اینترنت. ما روی وب
دوستانی داریم که واقعا” نمی دانیم کجا هستند؟ چه قیافه ای دارند و… تنها از روی مطالبی که می نویسند از آنها شناخت داریم. این یعنی پذیرفتن یک روش جدید در برقراری ارتباط حال آنکه در جامعه بسیاری هستند که این روش ارتباطی را به هزار و یک دلیل نمی پسندند.
مشکل بزرگی که عمومآ متوجه بحث شکستن چهارچوبها می شود این است که عموم مردم توانایی قبول روش ها یا نگرش های جدید را ندارند، لذا اغلب با آن مخالفت کرده و یا بر سر
راه اجرای آنها مانع تراشی می کنند.
موسیقی جز (Jazz) پایه های هارمونی، ملودی و ریتم را به یکباره به هم ریخت و مواردی را در موسیقی مطرح کرد که طرفداران سبکهای قدیم با آنها بیگانه بودند.
سیر تکاملی موسیقی از باروک به کلاسیک یا از کلاسیک به رمانتیک پیوسته است اما در روند رسیدن موسیقی به جز (Jazz) نوع گسستگی دیده می شود، نوعی پرش و جهش فکری در موسیقی.
۱ نظر