علیزاده نه ریتم را به صورت قبل میخواهد، نه ملودی و نه ترکیب را. او همه عناصر را نابود شده خواسته است؛ در واقع یافتن فراروی تاریخی به صورت استحاله. چرا که عبور محتوای معاصر از درون فرمهای همان عصر، کنکاش صورت نوعی فرم هاست و فرارفتن از محتوای تاریخ معاصر و جستوجوی تاریخ، اجتماع، فرهنگ و نوع بشری است که تا آن لحظه نبوده. ماهیت و هویت اصلی موسیقی معاصر ما در تلاطمی از روزمرگی قرار گرفته که علیزاده از آنها جهیده است.
در این سه دهه، هر زمان که یک فضای موسیقایی، یا موازین فرمهای موسیقایی، یا چارچوبهای یک ساخت از درون تغییر میکند، خیلی سریع در پی علیزاده میگردیم. همیشه راههای تأثیر پیچیده است. ساحت اشراق سیطرهاش را پس از عبور قرنها در وجود موسیقیدانی بازسازی کرده که شاید در بحران زده ترین دوران موسیقی، شکل و محتوا را با خصایص غنی تر ارائه میکند. علیزاده اگر چه تحت تأثیر نوازندگان سلف خود، درویش خان، آقاحسینقلی، وزیری و علی اکبرخان بوده، اما او خودش را از آنچه در پیشینیانش به گستردگی جغرافیای کشور انباشته، کوشیده تا به زبانی سخن بگوید و سنتی را ادامه دهد که بر ضد همان سنت واکنش داشته باشد. در واقع او در قالب میراث فرهنگی و شفاهیاش دست به آفرینش آثار خود میزند. این یعنی انباشت کردن خود از تاریخ یک ملت.
در اوان کودکی، رمانتیزم کوچه و بازار از طریق ملودی و ریتم بیآن که متوجه باشیم، چنان به احساسمان تحمیل شده است که نسل ما تصور میکند باید تسلیم این همدلی همگانی گردد و این در حالی است که در آن دوران صداهای ماندگار و تازهای در کنارمان نفس میکشیدند و در جستوجوی زمانی دیگر بودند. علیزاده جزو معدود کسانی بود که از این بیمهری زمانه جان سالم به در برد و توجه بسیاری را از همان اوایل به خود جلب کرد. البته زخمهای بسیاری خورد، اما همین زخمها در شمار قدرت هایش در میآید. علیزاده درست فهمید که چگونه متأثر شود و کجا تأثیر نگیرد و چگونه گرایشش را به سوی فرم – به تندی فرمالیزم- معطوف کند.
پس از «حصار» و «سواران دشت امید»، کم کم دیده میشود که او در زبان موسیقاییاش به سوی یک استقلال شخصی گام بر میدارد و ترکیبهای صوتیاش شخصیت پیدا میکنند. گرچه در آثار اولیهاش به رهایی کامل نمیرسد، اما همان آثار جولان و سیلان دارد. همچنین با این که فرم را تحت کنترل کامل ندارد اما آزادی را آزمایش میکند و این آزمایشها را از ریتم آغاز میکند.
عناصری که در ما حسی از بازگشت، نوستالژی و حسی از تعصب نسبت به سنت را ایجاد کردهاند، میبایست یا نزد ما گرامی باشند و یا دست رد بر ارتجاع و عقب ماندگی بزنیم و متهم و محکوم به غیر ایرانی و غرب زده بودن شویم. بلاتکلیفی میان این دو ما را به محل بحران پرتاب میکند.چیزی که ما را و عناصر پیرامون در حال کمون را از بطن تاریخ بیرون کشید و به درون جامعه فرستاد، مشروطیت بود. تحولی که در ادبیات فارسی عمیقاً درک شد و چندی بعد در هنرهای دیگر، نمایش و نقاشی. اما موسیقی نتوانست آن را درونی کند.
کارساز بودن بحران به این دلیل است که ساختار گذشته را منقرض میخواهد و ساختارهای خودش را از خرابهها و عناصر فرسوده گذشته به دست میآورد.
علیزاده در کشف این بحران دخالت داشت، کشف بحرانی که بخشی از آن نتیجه موسیقی دربار و تفکر ملیگرایی بود و بخشی به دلیل بلاتکلیفی هویت ملی موسیقی، بخشی به سبب مدون نبودن گذشته موسیقایی و بخشی مربوط به شیفتگی موسیقیدانان سلف و سالخوردهای که از انقلاب مشروطه هم چندان خرسند نبودند. اما علیزاده واقف بود که تغییر در این موسیقی بقای آن را تضمین خواهد کرد. من به این هوش و تلاش علیزاده احترام میگذارم و پیروزی هایش را تبریک میگویم
* این مقاله، نوشته و چاپ شده در ۱۳۸۶ است.
زنده باد حسین علیزاده