در بسیاری از موارد نیز اگر احتمالا اجراها و آثار برخی از این گروه ها دارای ارزشی هنری است، این ارزش هنری نه به خودِ موسیقی که به سایر عوامل شکل دهنده ی اجرا بازمی گردد(۱)؛ ارزش موسیقایی بسیاری از این آثار نیز تنها در برخی فضاسازی های خاص آنان خلاصه می گردد، برخلاف گونه هایی از موسیقی که با نام موسیقی هنری می شناسیم شان.
در اغلب موارد نیز که به نظر می رسد که این قشر در کنار «کلدپلی» و «تام ویتس» افتخاری نیز به آهنگسازان موسیقی کلاسیک می دهند، نگاهشان بیشتر مبتنی بر نمایش این تصویر جذاب از خودشان است که «من موسیقی کلاسیک هم گوش می دهم، پس متفاوتم»، یا اگر به موسیقی جاز گوش می دهند نه برای درک و لذت از ساختارهای آزادانه ی ریتمیک، ملودیک و هارمونیک جاز که برای کامل شدن صحنه آرایی آشنای فنجان اسپرسو – دفترچه ی باز – سیگار روی میزشان است.
آشکار است که این قشر از شنوندگان موسیقی هدایت نشده اند و در سرگردانی یافتن آنچه ارزشمند است، تنها به آثاری روی می آورند که فارغ از ارزش واقعی هنری شان، در ظاهر دارای جنبه هایی متفاوت اند.
اما چرایی این مساله، برخلاف خود مساله، تا حدی به “بالادستی”ها بازمیگردد، به آنهایی که نه دانشی از موسیقی هنری دارند و نه اجازه ی خودنمایی به آن می دهند، نه کمکی برای اجرایش می کنند و نه عرصه ای برای عرض اندام آن فراهم می کنند (شنیدن تنها یک اجرای زنده از موسیقی آکوستیک کلاسیک غربی یا کلاسیک ایرانی، می تواند بسیاری را که حتی یک بار هم موسیقی هایی از این دست نشنیده اند را به آنها علاقه مند کند).
اگر هم لطف کنند و مثلا «نی نوا» را پخش کنند، آنقدر روی تصاویر عزاداری پخشش می کنند تا ناخودآگاه کسانی که می خواهند برای اولین بار این شاهکار را گوش دهند، از فرط تداعی شدن این تصاویر آن را بی درنگ قطع کنند، اتفاقی که نگارنده خود بارها شاهدش بوده است.
حتی بایکوت ظاهری موسیقی های عامه پسند نیز به تشدید این وضعیت کمک می کند، موسیقی کلاسیک ایرانی نماد موسیقی دولتی می شود و موسیقی پاپ نماد موسیقی غیر رسمی! از طرف دیگر کمک های مالی دولتی که در تمام دنیا نسبت به موسیقی های هنری وجود دارد، در اینجا معنایی ندارد، نتیجه آن که اجراهای جدی و ارزشمند به دلیل بازده مالی کم حذف می شوند و یا به سمت عامه گرایی گرایش پیدا می کنند، بلیط گرانتر می شود و مخاطب کم تر. قشر “خاص”ی که ذکرش رفت و قاعدتا باید بزرگترین حامی این نوع موسیقی ها باشد، عملا فلج است و گوش تریبت شده ای ندارد تا بتواند دو ساعت بنشیند و با حظ تمام –مثلا- یک رسیتال پیانو را گوش کند.
این سیر قهقرایی تا آنجا ادامه خواهد یافت که موسیقی هنری، محدود به چند کنسرت کوچک در سال شود با مخاطبانی محدود و تکراری، اتفاقی که در حال حاضر تقریبا رنگ واقعیت به خود گرفته است.
پی نوشت
۱- می توان از این دسته به گروه تایگر لیلیز اشاره نمود که بیش از آنکه نکته ی بدیع خاصی در موسیقی آنها وجود داشته باشد، نحوه ی فضاسازی تئاتریکال سیاه و آبزورد موسیقی آنها hست که آنها را به امضایی مختص خود می رساند.
۱ نظر