آن جوامعی که ناتوان از تولید مازادها اند، ناتوان از تولید فرهنگ نیز می باشند و چون در تصورشان فرهنگ به چیزی تکراری تبدیل می شود، به سرعت تحت تاثیر جوامعی قرار می گیرند که دارای توان زایش فرهنگی اند. بنابراین محرومیت گروه های اجتماعی از حضور در قلمرو کار به معنی وابستگی است. نمونه ی این نوع از وابستگی در جامعه ی خودمان آن گاه که فرهنگ زاینده ی غرب در مقابل فرهنگ ایستای ما قرار گرفت، به صورت آن چه که غرب زدگی می گویند تجربه کرده ایم.
جریان محرومیت از حضور در قلمرو کار نه تنها موجب محرومیت از زایش می شود، بلکه نوعی جریان ابتذال هیچ انگارانه پدید می آورد که می توان ابعاد آن را در شاخه های زیستی مختلف کشور ملاحظه کرد. محروم کردن زنان از تحصیل و کار در حقیقت ریشه ی ابتذالی است که پدید آمده است. جالب آنست که همان ها که زنان را از حضور در قلمروهای مذکور نهی می کنند، بیشتر از همه فریادشان از استبداد بلند می شود. آن ها نمی دانند که خود باعث ظهور چنین ابتذالی شده اند.
قلمرو زیستی رابطه ی زن و مرد در متن فرهنگی ایران، اصولا قلمروی خانگی است نه اجتماعی-زیستی در حوزه های کار و فراغت. تنها کافیست اندکی دقت کنید و تصور مرد ایرانی از زن را مورد بررسی قرار دهید. برای مرد ایرانی سه نوع زن وجود دارد: مادر، خواهر و همسر. مادر قلمرو عاطفی، خواهر قلمرو عقلانی زیستی در خانه و سرانجام همسر قلمرو جنسیتی را نشان می دهند.
هر سه شخصیت، شخصیت های خانگی هستند و از زن به مثابه همکار، همراه و هم هدف، اثری دیده نمی شود. به همین دلیل است که روابط مرد ایران با زن یا در حد نگاهی جنسیتی و یا در حد نگاهی عاطفی و به شدت سرکوب گر تنظیم می شود.
برای زن نیز سه مرد حضور دارند. اینان عبارتند از: پدر، برادر و همسر. این روابط مانند روابط قبلی نیست. موضوع اصلی برای زن در این روابط اطاعت است. به ویژه در چهارچوب این روابط، پایگذاری زن به حیطه های کار و فراغت نوعی توهین تلقی می شود. تنها قلمروی که او می تواند در آن کار کند، همان خانه یا کارهای به اصطلاح خانگی است.
در این حالت برای زن هیچ چاره ای باقی نمی ماند که تا حد ممکن مرد را به سرعت از قلمرو کار به خانه بکشاند. به همین دلیل مرد ایرانی به دست خود، خود را از حضور در قلمرو فراغت و درک روابط معنوی همبستگی آفرین محروم کرده است.
بی دلیل نیست که موضوع خلاقیت در جامعه ی ما همواره از مباحث چالش برانگیز بوده است و باز هم بی دلیل نیست که هنر ایجاد شده در فضاهای خانه در طول فرهنگ ما هنری آبستره بوده است و اثری از موضوعات اجتماعی در آن ها دیده نمی شود. نگاه کنید به نقوش فرش که از قلمروهای کار درون خانه برای زنان است. نقوش آن کاملا آبستره و جدا از واقعیت های زیستی است.
یکی دیگر از آثار محرومیت فوق الذکر را می توان در فقدان زبان های بالنده میان زن و مرد از خانه تا کوچه و کار ملاحظه کرد. این زبان، بیشتر زبانی است محصول تحمیل ضرورت ها، نه بالندگی خواسته ها. نوع گفتمانی که شکل می گیرد، بیشتر غریزی است تا متعالی و نسبتی با واقعیت های جامعه ندارد.
۱ نظر