در این وقت «قاسم آفرین» پرسید؛ به نظر شما آیا این دگرگونیها در محتوا هم اتفاق افتاده یا تنها در شکل ظاهر آثار است؟ برای پاسخ به این پرسش مدرس از وی خواست دقیقاً توضیح دهد که آیا منظورش از محتوا، محتوای موسیقایی (Musical Content) و قرار دادن آن در برابر فرم است؟ یا موضوع دیگری؟ در هر حال به گفتهی مدرس قصد نشان دادن تغییرات در گروهنوازی (بهویژه رنگ) بود و بحثی از تغییر دیگر مولفههای محتوای موسیقایی به میان نیامده است.
محمدرضا فیاض ضمن اینکه کارگاه را ترک میکرد در شرح موضوع گفت فکر میکند ابهامی که در این پرسش وجود دارد، محصول در هم آمیخته شدن فرم و محتوای موسیقایی با پیامی فراموسیقایی است که عموما از آن به عنوان محتوا یاد میشود و انتظار میرود موسیقی آن را منتقل کند.
او این امر را نیز به دلیل تاثیرپذیری نقد موسیقی ما از نقد ادبیمان در دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰- که به گفتهی وی بسیار معطوف به کارکردهای اجتماعی/ سیاسی اثر ادبی بود- دانست (این نظریهای است که او قبلاً به چند مناسبت دیگر هم بهکار گرفته است) و پیشنهاد کرد که زمانی کافی برای شکافتن این موضوع اختصاص داده شود زیرا به نظر وی برای منتقدان و نقد ما مسالهی مهمی است.
گام بعدی در کلاس شنیدن اجراهای مختلف بود. مدرس یادآوری کرد که به نظر میرسد هنگامی که در جلسهی گذشته در مورد «نقد اجرا» صحبت میشد این مفهوم خیلی دقیق منتقل نشده است به همین دلیل بهتر است که به چند اجرای مختلف گوش فرادهیم تا نخست به روشنی متوجه شویم که اجراهای مختلف چه تفاوتی دارند و سپس بتوانیم با دیدگانی بازتر در مورد نقد اجرا بیندیشیم.
اولین مجموعه از اجراها به پیشدرآمد چهارگاه اثر «علیاکبر شهنازی» اختصاص داشت که به ترتیب توسط «ارشد طهماسبی»، «داریوش پیرنیاکان» و خود علیاکبر شهنازی اجرا شده بودند. و دومین، اجراهای مختلفی از سمفونی شمارهی پنج در دو مینور اثر بتهوون، به رهبری «آرتورو توسکانینی» و «هربرت فون کارایان» بود.
پس از شنیدن هر مجموعه مدرس با اشاره به برخی تفاوتهایی که در نمونهها قابل شنیدن است، اشاره کرد که درک این تفاوتها نیازمند شناخت کاملی از قطعهای است که میشنویم (در اکثر موارد با مطالعهی دقیق نغمهنگاره، اگر میسر باشد).
به نظر وی تفاوتهایی مانند تُندای اجرا و فرقهای سطحی در رنگ صوت (برای نمونههای تکنوازی ایرانی) اولین و البته پیش پا افتادهترین چیزهایی است که به سرعت میتوان دربارهی آنها اظهارنظر کرد.
در مقام مقایسه او همزمان با پخش مجدد بخشهایی کوتاه از سمفونی پنجم، نشان داد که چطور بخشهایی از بافت هموفونیک در دو اجرا با شکلهای متفاوتی شنیده میشوند و همین امر تغییراتی بزرگ در تفسیر قطعه پدید میآورد.
بررسی این نمونهها نکتهای مهم را روشن ساخت و آن اینکه نقد اجرا- به این معنا که نقد متمرکز بر ویژگیهای یک تفسیر انجام شده باشد- عملی مقایسهای است؛ یا مقایسه میان اجرایی که شنیده میشود با یک اجرای مرجع یا با نغمهنگاره یا با درکی تخیلی (از قطعه) که در ذهن نقدگر شکل گرفته است.
در اینجا «سعید اداک» پرسید، برای «نقد اجرا»ی قطعهای که تازه ساخته شده است، چه کنیم؟ مدرس گفت یکی از راهها این است که به جای تمرکز بر نقد تفسیر بر نقد آهنگسازی تمرکز کنیم.
در ضمن جدا کردن تفسیر/ اجرا از آهنگسازی یعنی جدا کردن محتوای موسیقایی از نحوهی به فعل درآوردن آن بهویژه برای قطعهای که تاکنون شنیده نشده و احتمالاً به نغمهنگارهاش هم دسترسی نیست، بسیار دشوار است و از همین رو نقدگر احتمالاً مجبور میشود به بعضی موارد بدیهی مانند کوک، تکنیک سالم نوازندگان و… که اصلاً نقد اجرا به مفهوم یاد شده نیستند، بپردازد.
به بیان دیگر
نقدِ اجرا (تفسیر) به گزارشی سطحی از کیفیت اجرا بدل شود. در حالی که موضوع نقد اجرا/تفسیر این است که چگونه مصداقهای (اجراها) مختلفی از یک قطعه با خود آن (تصوری از پارتیتور) ارتباط دارند و این ارتباط چه کیفیتی دارد.
۱ نظر