پس از این، مدرس به مسالهی مرجعیت نقد/ منتقد اشاره کرد و گفت دو نمونه از گفتههای متفکران دربارهی این مرجعیت را میخوانیم تا روشن شود که نگاه به این موضوع همیشه و نزد همه کس یکسان نبوده است:
«شرط دوم- «نقد هنری» است که تازگی پدید آمده است و منظور از آن، ارزیابی هنر است، اینکار را همه و مسلما، مردم ساده صورت نمیدهند، بلکه دانشمندان، یعنی اشخاص فاسد و در عین حال از خود راضی آن را بر عهده دارند.
یکی از دوستان من با لحنی آمیخته بشوخی، رابطهی نقادان و هنرمندان را چنین تعریف میکرد:
«نقادان مردمی کودنند که درباره خردمندان سخن میگویند». این تعریف با آنکه یکجانبه است، نادرست و ناهنجارست؛ معهذا جزئی از حقیقت را در بر دارد و در عین حال از گفتار کسانی که میپندارند: «نقادان بتوضیح آثار هنری میپردازند» به مراتب صحیحتر و منطقیتر است.
«نقادان توضیح میدهند». چه چیز را توضیح میدهند؟
هنرمند اگر هنرمند واقعی باشد قطعا بوسیله اثر خود احساس خویش را بمردم انتقال داده است؛ دیگر منتقد چه چیز را میخواهد توضیح دهد؟
اگر اثر، از لحاظ هنر خوب باشد، احساسی که هنرمند آنرا بوسیله اثر خویش بیان کرده است –صرفنظر از جنبه اخلاقی بودن یا اخلاقی نبودن احساس- بدیگران انتقال خواهد یافت. اگر احساس بدیگران منتقل شده باشد، مردم آنرا تجربه میکنند و دیگر همه تفاسیر زائد است. لیکن اگر اثر، بافراد دیگر سرایت ننماید، هیچگونه تفسیری آنرا «مسری» نخواهد ساخت. («هنر چیست؟»، لئو تولستوی، کاوه دهگان، ص ۱۳۲)
[…]
در جامعهای که هنر، بههنر طبقات ممتازه و هنر عامه تقسیم نشده است و بدین سبب با جهانبینی دینی همه ملت ارزیابی میشود، «نقد هنری» هرگز نبوده است و نتوانسته باشد و نتواند بود. نقد هنری، فقط در هنر طبقات عالیه، یعنی مردمی که شعور دینی زمان خویش را نمیشناسند، بوجود آمده است و بوجود میآید.
هنر ملی، یک معیار باطنی مشخص و تردید ناپذیر دارد و آن شعور دینی است؛ ولی هنر طبقات عالیه فاقد این مقیاس است و از اینرو، ستایندگان هنر طبقات ممتازه ناگزیر باید متوسل بیک معیار ظاهری شوند. و بنظر آنها چنین مقیاسی، همچنانکه آن زیبایی شناس
انگلیسی گفته است: ذوق «بهترین افراد تربیت شده» است؛ حجت و اعتبار کلمه کسانیکه خود را باسواد و تربیت شده میدانند، معیار تشخیص هنر است؛ بدین نیز قناعت نمیکنند و حجت اعتبار کلمه این افراد را همچون سنتی مقیاس هنر میشمارند.
لیکن این «سنت» بسیار ناقص و معیوب است، زیرا داوریهای «بهترین افراد تربیت شده» غالبا بیپایه و مغلوط است. و داوریهائیکه برای زمان معینی صحیح بوده است پس از مدتی دیگر درست نیست ولی منتقدین که برای قضاوتهای خویش، اصولی در دست ندارند پیوسته آنچه را که پیشینیان گفتهاند تکرار میکنند. زمانی نویسندگان تراژیک قدیم، خوب بشمار میرفتند، «نقد هنری» نیز آنها را چنین میشناسد. روزگاری دانته را شاعری بزرگ، رافائل را نقاشی سترگ و باخ را موسیقیدانی عالیقدر میپنداشتند، منتقدین که برای جدا کردن هنر خوب از هنر بد، مقیاسی در دست ندارند نه تنها این هنرمندان را «بزرگ» میشمارند، بلکه همه آثار ایشان را نیز بزرگ و شایسته تقلید میدانند. هیچ چیز باندازه این حجت و اعتبار کلامی که ناشی از «نقد هنری» است بفساد و تباهی هنر کمک نکرده است.» (همانجا، ص ۱۳۳ و ۱۳۴)
این فرازها که شگفتی و حیرت شرکتکنندگان را نیز در پی داشت و آن را با بعضی نوشتههای ایدئولوژیزدهی امروزی به زبان فارسی اشتباه گرفته بودند، از «لئو تولستوی» است که نظرات آمیخته با تعصبش دربارهی هنر -که به همین چند جمله خلاصه نمیشود- در کتاب «هنر چیست؟» (ترجمهی کاوه دهگان) گرد آمده است. اگر چه امروز این اظهار نظرها نزد ما ظاهری خندهدار دارند اما از برخی چالشهایی که در همین چند بند مطرح شده است (مانند دگرگونیپذیر بودن معیار و…) به صرفِ آن ظاهر، نمیتوان راحت گذشت.
۱ نظر