اثر سوءظن و تردید در سیمای دکتر نمودار شد و این تغییر حال را تازه وارد به خوبی دریافت برای اینکه او را به خود مشغول دارد و شایبه ای را که به ذهنش راه یافته بود از بین ببرد، اضافه کرد: ضمناً مطلب جالب توجهی برای شما دارم. بانویی که من مدتهاست درس موسیقی به او میدهم اخیراً اعتراف کرده که کنتآلماویوا عاشقش شده. البته من این ادعا را باور نمیکردم؛ ولی امروز او نامهای به من داد که از طرف دختر شما سینیوریتا روزینا به کنت نوشته شده بود و چون کنت دیگر به دختر شما توجهی ندارد از اینرو نامهها را به معشوق جدید خود داده. این بگفت و کاغذی از جیب خود بیرون آورد.
این کاغذ همان یادداشتی بود که شب گذشته روزینا برای عاشق بیگانه نوشته بود و دکتر بارتلو خط او را به خوبی میشناخت برقی از مسرت از چشمان دکتر جستن کرد و گفت:
بلی این برگهٔ خوبیست که هم خیانت روزینا و هم بیوفایی معشوقش را ثابت میکند.
معلم موسیقی افزود:
ولی خواهش من از شما این است که تا وقتی من در خانهٔ شما هستم از این مطالب در حضور من با دخترتان صحبتی نکنید. معلم و شاگرد تازه پشت پیانو نشسته بودند که دفعتاً فیگارو با وسایل صورتتراشی ظاهر شد و علیرغم شرار خشمی که از چشمان دکتر میبارید تبسمی کرد و گفت: جناب دکتر خیلی معذرت میخواهم که صبح موفق نشدم برای اصلاح سروصورت شما حاضر شوم بدبختانه فرصت دیگری جز این نداشتم.
دکتر که نگران درس آموزگار و دختر خود بود گفت: ولى من الساعه بههیچ وجه فرصت این کار را ندارم و مایل نیستم تورا ببینم.
ریشتراش بدون اعتناء به حرف او پیشبند سفید را به روی سینهاش انداخت و ظرف خود را پر از آب گرم کرد. یک لحظه بعد چهرهٔ او از کف صابون پوشیده شده بود. در همین موقع صدا برداشت که: آه چه تصادف غیر منتظرهای! تیغ را فراموش کردم… ارباب اجازه میدهید با تیغی که در منزل دارید صورتتان را بتراشم؟
دکتر ناچار دست به جیب برد و دسته کلید را درآورد و گفت: برو از گنجه اتاق من تیغ را بردار و بیاور!
فیگارو که نقشهاش همین بود کلید در بالکن را از میان کلیدها بیرون آورد و در جیب گذاشت. بعد تیغ را برداشته مراجعت کرد. تراشیدن صورت او خلاف معمول بیش از یک ساعت طول کشید و در ضمن اصلاح صورت دکتر، درست رو به روی او قرار گرفته و مانع از این بود که روزینا و آموزگار موسیقیاش را ببیند.
گاهی نیز فیگارو مقداری از کف صابون در چشم او میکرد و بدین ترتیب مدتی او را به خود مشغول میداشت درین دقایق کنت همهٔ اسرار دل را به روزینا باز گفته و بارها دست لطیف او را هنگام نواختن آهنگ بوسیده بود و «آمبروز» خادم منزل نیز مانع نقشهاش نبود زیرا کنت با بخشش پول بسیار، او را قبلا خریده بود.
۱ نظر