این نکته بسیار مهم است: به گفته حمید نفیسی و بهمن مفید، کیمیایی و تیمش حین تحقیقات اولیه فیلم متوجه شدهاند که کاکارستم در اصل بردهزادهای بینوا و آفریقاییتبار بوده که پدر و مادرش جلوی چشمانش در حیاط خانه اربابشان یخ میزنند. سیهچردگی کاکارستم از اینجا میآید. اما نکته از اینجا به بعد کمی گیجکننده میشود: ظاهراً کاکارستم واقعی، برخلاف داستان هدایت و فیلم کیمیایی، نه تنها شخصیتی منفی و منفور نبوده، بلکه بسیار نزد شیرازیان محبوب بوده است. برعکس، داشآکل واقعی، با اینکه در ابتدا بدنام نبوده، اما سر ماجرایی بدنام میشود. ماجرا از این قرار است: معشوقش که پسری جوان یا نوجوان بوده، به دختر جوان حاجیای که به سفر رفته و اموال و خانه و زن و دخترش را به داشآکل سپرده، تجاوز میکند.
برای اینکه معشوقش را نجات دهد و در عینحال معلوم نشود که او با این پسر سر و سرّی داشته –که ظاهراً خلاف اصول جوانمردی و پهلوانی بوده-، خود داشآکل مسئولیت تعرض به دختر را برعهده میگیرد. وظیفه مجازاتش هم محول میشود با دوم پهلوان مورد احترام آنزمان شهر، که کسی نبوده جز کاکارستم. کیمیایی ظاهراً با علم به این پسزمینه تاریخی، دیالوگهایی در فیلم گنجانده بوده که در آن به زندگی سخت کاکارستم و پدرومادرش اشاره شده، اما در فضای روشنفکری چپ ضدحکومتی دهه پنجاه، حکومت اجازه نمیدهد این دیالوگها در فیلم جا بگیرند. بنابراین، در محصول نهاییای که ما میبینیم، کاکارستم سیهچرده بدون دلیل واضحی بددل و شیطانصفت است؛ در حالیکه شخصیت او در اصل فیلم قرار نبوده اینقدرها تکبعدی و کاغذی باشد.
دیگر تفاوت بسیار مهم فیلم حضور شخصیتیست که در داستان نشانی از او نیست، و او هم کسی نیست جز اقدس، زن رقاصه میخانه اسحاقِ یهودی. اقدس دلباخته داشآکل است، اما داشآکل توجهی به او ندارد، و این مثلث اقدس-داشآکل-مرجان کنشوواکنش جالبی با هم میسازن. تفاوتهای دیگری هم در داستان و فیلم وجود دارد که بعضیهاشان بنا به تفاوت مدیوم سینما و ادبیات است، و بعضیهایشان تفاوتهای عامدانهای که کیمیایی در داستان ایجاد کرده است.
اما قبل از اینکه به بحث اصلی بپردازیم، لازم است که به خود مفهوم «پهلوان»، که داشآکل یکی از نمادهای تمامعیار آن در ادبیات و فرهنگ عامهست، دقت بیشتری بکنیم. به نوشته مهرداد بهار، «پهلوان باید دلیر، طاهر، سحرخیز و پاکنظر باشد و علاوه بر اجرای فرائض و سنن، شبزندهدار و دارای حسن خلق باشد. بینوایان را تا سرحد توانایی اعانت کند و از اخلاق پست بپرهیزد.» علاوه بر این، واژه پهلوان دلالتهایی دارد که برخلاف واژههایی مثل «لوطی» یا «لات» یا «کلاهمخملی»، هم از نظر اخلاقی مثبتترند، هم بسیار تنانه. مثلاً، وقتی کسی میگوید پهلوان، معمولاً نوعی پیوند آن شخصیت با کُشتی، ورزیدگی بدنی، و البته فرهنگ زورخانهای تداعی میشود. زورخانه مکانیست که با پهلوان پیوند دارد، و چنانکه خواهیم دید، در فیلم داشآکل هم داشآکل به زورخانه میرود.
با این مقدمات، برویم مبحث اصلی. در ادامه، میخواهم نشان بدهم که اولاً چگونه موسیقی کلاسیک ایرانی، که چندان از نظر انتقال دلالتهای فراموسیقایی جدی گرفته نمیشود، در این فیلم به خدمت بیان نوعی مردانگی-پهلوانی-زنانگی درآمده است و از چه ابزار موسیقاییای برای این بیان استفاده کرده است.
در بخش دوم ارائه، که مفصلتر و شاید از جهاتی مهمتر از بخش اول باشد، به این خواهم پرداخت که سکوت و دلالتهای فرهنگی-تاریخی ایرانی آن چگونه در داستان و بهخصوص فیلم داشآکل تنیده شده است و نقشی بنیادی در آن دارد. این نقش هم در قالب درونمایه و پلات داستان و فیلم قابل بررسی است، و هم در دیالوگها، تصاویر، و سکانسها.
از موسیقی شروع کنیم، که ساخته اسفندیار منفردزاده است. پس از اینکه حاجی از داشآکل میخواهد امین اموال و البته مسئول دخترش بشود (در نقشی شبیه به پدر)، تنشی درونی در داشآکل زبانه میکشد. در اقتباس سینمایی، داشآکل کیمیایی حتی از داشآکل هدایت هم منزویتر، غمگینتر، و عاشقتر است، و این تنش درونی شخصیت او را عمیقتر هم میکند. از طرفی آزادی و وارستگیای که پهلوانان درستخو باید به آن پایبند باشند –و ریشه در ارتباط پهلوان و درویش/عارف در تاریخ فرهنگی ایران دارد- با این درخواست حاجی برهم میریزد. از طرف دیگر، عشق به مرجان در دلش پدیدار میشود و بار دیگر از وارستگی دورتر میشود. در این شرایط، مردانگیای که پهلوان انتظار میرود رعایت یا اجرا (PERFORM) شود هم هست: او باید قویتر از آن باشد که مثل سلاخ شعر شاملو عاشق قناری کوچکی شود. باید مثل سنگ قوی، محکم، آسیبناپذیر در برابر تهدیدات بیرونی، و البته کمگو باشد. اما امر سرکوبشده همیشه جایی برمیگردد.
این جا، این نقطه که داشآکل عشق سوزانش را به آن فرافکنی میکند، طوطی خانگیاش است، که البته در فیلم، میخانه اسحاق و آدمهایش هم نقشی شبیه به این دارند. با طوطی درد دل میکند، و با مرجان حرف میزند، و در میخانه مست میشود و شبها پاتیل به خانه برمیگردد. درون داشآکل در فغان و در غوغاست، اما بیرونش باید مردانه و سفت و سخت به نظر برسد. تازه با «رهایی» ظاهری از مسئولیت خانواده حاجی، اوضاع بدتر هم میشود، چون او به خانواده حاجی کمک میکند مرجان شوهر کند و بعد از تقسیم اموال حاجی، نوع دیگری از «دربند» بودن را –در عین رهایی ظاهری- تجربه میکند: قلب او ناامید اما همچنان دلبسته است.
۱ نظر