در مجموع، یافتههای این پژوهش تصویری انسانی، متنوع و عمیق از تجربه یادگیری موسیقی در بزرگسالی ارائه میدهد. دادهها نشان میدهند که باوجود چالشهای جسمی، ذهنی، و اجتماعی، هنرجویان بزرگسال با انگیزههای درونی قوی و حمایتهای درست، میتوانند به فرایند یادگیری معنا ببخشند و از آن بهره روانی و شخصی بالایی ببرند.
بحث
پژوهش حاضر با هدف بررسی تجربه زیسته هنرجویان بالای ۴۰ سال در مسیر یادگیری ساز انجام شد. یافتههای بهدستآمده از تحلیل مضمون مصاحبهها، تصویری چندلایه و پیچیده از این تجربه را ترسیم میکند که میتوان آن را در سه سطح انگیزشی، شناختی–روانی، و اجتماعی–فرهنگی مورد تفسیر و تحلیل قرار داد.
در این بخش، تلاش میشود این یافتهها در پرتو نظریههای یادگیری بزرگسالان، روانشناسی انگیزش و آموزش موسیقی تحلیل شوند و در ادامه، با پژوهشهای پیشین مقایسه گردد.
یادگیری موسیقی در بزرگسالی و نظریههای یادگیری بزرگسالان
نخستین و شاید مهمترین مؤلفهای که در میان مشارکتکنندگان بهصورت مشترک دیده شد، نقش انگیزههای درونی در آغاز و تداوم یادگیری بود. این موضوع کاملاً با نظریه آموزش بزرگسالان (Adult Learning Theory) که توسط مالکوم نولز ارائه شده است، همخوانی دارد. نولز تأکید میکند که بزرگسالان به دلایل درونی، خودآگاهانه و با هدفی مشخص به دنبال یادگیری میروند و این یادگیری زمانی برای آنها معنا پیدا میکند که با زندگی و تجربه شخصیشان پیوند داشته باشد.
در یافتههای این پژوهش نیز مشاهده شد که هنرجویان نهتنها با هدف فراگیری یک مهارت هنری، بلکه برای تجربه رشد فردی، بازسازی هویت، آرامش روانی و جبران حسرتهای دیرینه وارد مسیر آموزش موسیقی میشوند. به همین دلیل است که بسیاری از آنها در برابر موانع جسمی و اجتماعی ایستادگی میکنند و یادگیری را حتی بهآهستگی اما با استمرار پیش میبرند.
از سوی دیگر، یافتههای پژوهش در خصوص حس ناکامی یا اضطراب ناشی از ناتوانیهای جسمی و ذهنی، بهویژه در مراحل اولیه یادگیری، با مفاهیم نظریه خودکارآمدی (Self-efficacy) آلبرت بندورا قابل تبیین است. بندورا معتقد است خودکارآمدی، یعنی باور فرد به توانایی خود در انجام یک کار خاص، نقش مستقیمی در موفقیت یا شکست او دارد. کسانی که احساس ناکارآمدی میکنند، زودتر دلسرد میشوند، در حالی که کسانی که احساس میکنند توانایی پیشرفت دارند، با انگیزه ادامه میدهند.
در این مطالعه، هنرجویانی که از سوی استاد یا خانواده تشویق شده بودند یا در گذشته تجربه موفقی از یادگیری داشتند، بیشتر به توانایی خود اعتماد داشتند و مسیر را با انگیزه ادامه میدادند.
۶.۲. نقش تجربه روانی “Flow” در یادگیری موسیقی
در بسیاری از نقلقولهای مشارکتکنندگان، نوعی غرق شدن در لحظه، تمرکز عمیق و لذت از بودن با ساز دیده میشد. این حالت را میتوان با مفهوم “Flow” در روانشناسی مثبتگرا، بهویژه در نظریهی میهالی چیکسنتمیهالی (Csikszentmihalyi)، توضیح داد. حالت “Flow” زمانی رخ میدهد که فرد در انجام کاری آنقدر متمرکز و درگیر میشود که گذر زمان را احساس نمیکند و از تجربهی انجام آن کار بهخودیخود لذت میبرد.
یادگیری موسیقی، بهویژه برای هنرجویان بزرگسال که آن را با انتخاب شخصی و انگیزه درونی دنبال میکنند، ظرفیت بالایی برای ایجاد این تجربه دارد. یکی از مشارکتکنندگان گفته بود: «وقتی تمرین میکنم، همهچی رو فراموش میکنم. فقط من و صدای ساز هستیم.»
۱ نظر