نوشتهای که پیش رو دارید، برگرفته از سخنرانی میرعلیرضا میرعلینقی در مدرسه هنر و علوم انسانی است که در سایت پژوهشکده فرهنگ و علوم انسانی منتشر شده است:
تاریخ ما از زمان بیهقی نوشته شده است و امری متأخر است. دو قالب روایت داریم: قصه و روایت اسطورهای دوم تاریخ درباری و شرح فتوحات و مناسبات درباری، هیچ کدام روایت اجتماعی نیست. اولی اصلا تاریخ نیست، دومی هم برش محدودی است، مردم به حساب نمیآمدند و عین رابطۀ چوپان و رمهاش تلقی میشدند. عامه رعیت بودند و طبقه دیگر اشراف بودند. اجتماع ایران از زمان ساسانیان تا زمان مشروطیت به صورت یکنواخت تداوم پیدا کرد. تا اواخر دهه ۱۳۲۰ روایتی وجود نداشت و در واقع چیزی جز خرده روایت وجود نداشت و آنچه بود تاریخ درباری بود.
ما مفهوم اجتماع را به عنوان یک عنصری که زبان باز میکند داریم و موسیقی ما با ورود اولین دستگاهها شروع میشود. ما کوچکترین اطلاعاتی از ادوار موسیقی نداریم. تاریخ اجتماعی با اعتراض به دربار شروع میشود و تصنیفها هم از کنج دربارها بیرون میآید. ما پیشینه داریم ولی تاریخ گویا نداریم. خط نت به عنوان ابزار وارد ایراد میشود و در فاصله چند دهه رونق میگیرد. حدود۱۵۰ سال پیش تا ۱۱۰ سال پیش به ثمره ظهور میرسد.
با این بستر میخواهیم بگوییم موسیقی و اجتماع چه تأثیری بر هم میگذارند. اساساً قشر موسیقیدان به عنوان یک قشر موسیقیدان به عنوان یک قشر محدود زندگی میکردند، داخل یک کلنی بسته بود. جامعه ایران طبقاتی بود و اینها با کل اجتماع تعامل نداشتند، جایی برای روایت خود نداشتند. اطلاعات هم حداقلی است.
در حالیکه افراد با شاخصهای مذهبی شناخته میشوند، برداشت منور الفکران مشروطه از ملیت برای جلوگیری از تجزیه ایران ایجاد میشود. مادۀ مقوم یکی دین و دوم زبان فارسی به عنوان فرهنگ قراردادی بود، اینها را با هم پیوند میدهد. اندیشه ملیت بیش از فکر بالقوه اتوپیای ترقی خواهان بود. عارف از دل اینها بیرون آمد. آنها مهجور بودند و هر کدام زیر سایه شاعر اهل ادب زندگی میکردند. بعد از قاجار بیشتر موسیقیدانان ذیل تفکر ملکالشعرای بهار و بخشی ذیل تفکر جدی ایرج میرزا بودند، با تقید دینی و تقید به ایرانیت دست به ایجاد تصنیف ملی زدند. عارف قزوینی در دیوان خودش میگوید: من زمانی تصنیف ملی ساختم که از هر ۱۰ نفر ۹ نفر نمیدانستند ملت چیست و ملت را شهر خود میپنداشتند.
تصنیف ملی محملی ترکیبی است از شعر و موسیقی که نیروی عاطفی را موسیقی و نیروی تفکر را شعر فراهم میکند. چیزی حدود ۲۰ سال از ۱۲۸۰ تا ۱۳۰۱ دوام داشت و یک سری از معمرین که از دوره عارف باقی بودند میگفتند در دوره نبود هر نوع رسانهای به محض اینکه تصنیف او در گراند هتل خوانده میشد، سینه به سینه تا دورترین مکانها به گوش میرسید. بخشی به خاطر موسیقی و بخشی به خاطر تعهد اجتماعیاش نسبت به وطن بود. عارف در نهایت فقر در سال ۱۳۱۱ مرد و عملا اهدافش را در حاکمیت طبقه مظلوم را بر باد میدید.
سیر تصنیفهای عارف یک منحنی خاص از پر شور بودن و حماسی بودن به مرثیه تبدیل شدن را داشت. متعاقب تغییر گفتمان سیاسی تصنیف هم تغییر میکند. آرمانهای سیاسی مشروطه، جای خودش را به نظام بیرحم میدهد. در اینجا رابطۀ موسیقیدان با جامعه که از طریق صفحه گرامافون نزج گرفته به نوعی ایجاد میشود و به شهادت اشعار بیشتر تغزل بود. با سرکوب اندیشه ملی و مصادره به نفع قدرت حاکمه تصنیف ملی عملا تا سال ۱۳۵۷ نداریم.
تأسیس نهادهای مختلف مانند هنرستان موسیقی، رادیو ارکسترال، مجلات تخصصی موسیقی، همگانی شدن موسیقی و… نشان دهندۀ تشکیل طبقۀ متوسط است که نه ارزش طبقۀ فرودست نه طبقۀ حاکم را دارند، آنها با تخصص خودشان زندگی میکنند. دستاوردهای اشتباه هم داشتند چون نیروی غیر سیاسی هدایت کننده نداشتند. در این زمان موسیقیدان از حالت بسته و بیسوادی بیرون آمدند. معلمی موسیقی به عنوان یک حرفه درآمد. موسیقیدان از یک عنصر نجس به عنوان یک فرد عادی پذیرفته شد. موسیقیدان فاخر سالها طول کشید تا به رسمیت شناخته شد.
روحالله خالقی اولین کسی است که سرگذشت موسیقی را با ذهنیت مدرن نوشته است یعنی نقل وقایع زندگی خودش را با وقایع تاریخی با هم پیش برده است. بخش دقیق را دربارۀ دانش آموختگان موسیقی نوشته است. این کار حدود سالهای ۱۳۳۰ منتشر شد و اتفاقاتی میافتد که به خاطر نبود آرامش اجتماعی این کتاب دیده نمیشود و امثال این کتاب نوشته نمیشود چراکه اسناد و مدارک هم نبود. همچنین برای روایت تاریخ فاصلهگیری از موضوع با دایره تغییرات مختلف، حداقل ۴۰ سال زمان نیاز است.
۱ نظر