Posts by سعید یعقوبیان
گفتگو با هوشنگ ظریف (۱)
هوشنگ ظریف جزو آخرین بازماندههای نسلی از موسیقیدانان ایرانی است که هرگز اهل جنجالهای رسانهای نبودند؛ نسلی در عمل موسیقایی درجه یک و در آموزش خستگیناپذیر. ظریف، تربیتشدهی مکتب معلمانی چون موسی معروفی، حسین دهلوی، روحالله خالقی، فرامرز پایور است که خود نیز تا امروز بر همان مسیر بوده و هست. بیتردید حاصل چند دهه کوشش پایهگذارانهی آن نسل بود که قطار موسیقی کلاسیک ایرانی را شتاب بخشید. سالی که در آنیم اولین سالی است که هوشنگ ظریف بر خلاف خواست قلبی خود، پس از بیش از نیم قرن تدریس تار، دیگر در هنرستان موسیقی درس نمیدهد. سالروز تولد این استاد کهنسال ولی هنوز پر شور و بذلهگو، بهانهای بود تا او را در این گرد و غبار هیاهوهای رسانهای بازیابیم و هوایی تازه کنیم.
موسیقی و معنا (۱۲)
معانی موسیقایی در موسیقی غیرغربی، از دیدگاه روانشناختی بررسی نشدهاند، هرچند این مسئله با توجه به میزان اندک مطالعات موسیقیشناختی در فرهنگ غیرغربی، در مقایسه با فرهنگ غربی، چندان تعجبآور نیست. مسئلهی معنای موسیقی تنها زمانی میتواند به کمک علوم شناختی به درستی مطرح میشود که معانی مشروح در متون پرشمار قومموسیقیشناسی، مرکز تحقیقات روانشناختی قرار گیرند.
موسیقی و معنا (۱۱)
آنها با استفاده از این یافته نشان دادند که واکنش عصبی و شناختیِ حاصل از الگوهای تنش و آرامش در هارمونی، با فرایند پردازش متون یکپارچه و هماهنگِ زبانی قیاسپذیر است، اما بدون توجه به محتوای معنایی آن. بنابراین، آنها بر این نظرند که معنا در موسیقی با الگوهای تنش و آرامش تشکیلدهندهی موسیقی تولید میشود و اساساً با آنچه در مورد معنا در زبان روی میدهد، متفاوت است.
موسیقی و معنا (۱۰)
این علوم، طبقهبندی پدیدارشناختی مستقلی برای این واکنشها را، نه در مورد موسیقی و نه حتی در مورد دیگر اشکال هنر به رسمیت نمیشناسند. بنابراین گونههایی از معنا که از منظر روانشناختی، حاصل درگیری حسی با موسیقی هستند به مقدماتی وابسته نیستند که در نظریههای فیلسوفانی چون دیویس و اسکراتون برای قدرت بیانگری در موسیقی ارائه شده است.
موسیقی و معنا (۹)
همسو با نظریهی معنای برآمده از دیدگاههای انسانشناختی در موسیقی، نظریههای جامعهشناختی نیز معنای موسیقی را در متون اجتماعی و تاریخی، به ویژه در فرهنگ غرب، جستوجو میکنند. این نظریهها موسیقی را ساحتی اجتماعی میدانند که معانی آن فقط با تحلیل فرایندها و شرایط تولید موسیقی فهمیده میشود. آنگونه که آدورنو (برای نمونه در Adorno 1976 ) نشان داده است رویکردهایی با هدف طرح مسئلهی سلطه و مقاومت مطرح شدهاند (Born & Hesmondhalgh 2000) و به تفاسیری افراطی دربارهی معنا، به ویژه دربارهی آثار مرجع و شناختهشدهی موسیقی کلاسیک، منجر شدهاند؛ مانند نوشتهی مککلاری (۱۹۹۱) که به مسئلهی جنسیت در موسیقی و همچنین تفاسیر انتقادی و ذهنگرایانه از معنا پرداخته است (Kramer 1995 ).
موسیقی و معنا (۸)
ایدهی جدا نبودن معنای موسیقی از شرایط و فضاهای فرهنگی و اجتماعی برخاسته از آن در مجامع موسیقیشناسی (مانند Kramer 1995)، جامعهشناسی (مانندMartin 1995 ) و قومموسیقیشناسی (مانند Bohlman 2000) پذیرفته شده است. در این رویکردها اندیشههایی که پایهی بسیاری از متون فلسفهی موسیقیاند (مانند ایدهی وجود حوزهی زیباییشناسیِ مستقل و ضروری برای موسیقی) مورد تردید واقع شده یا مطلقاً رد شدهاند؛ چراکه این افکار، یا پیشفرضهای تک فرهنگی دارند (۱۰) یا نمیتوانند به قدر کفایت با وجوه پویا و تاریخی موسیقی پیوند برقرار کنند.
موسیقی و معنا (۷)
تجربهی موسیقایی برای تبدیل شدن به تجربهای زیباییشناختی، باید هر دو نوع تصدیق را داشته باشد. تنها در صورت وجود این دو شرط است که موسیقی فهمیده و معنای آن حاصل میشود. اسکراتون نیز معتقد است که تبلور احساس در موسیقی به شکلی کلی صورت میگیرد و نمیتوان تعیین کرد که کدام ویژگیهای موسیقی مستقیماً مسئول بیان یک احساس مشخص هستند (۱۹۸۷، ۱۹۹۷). او میگوید: «آدمی در واکنش به یک قطعهی موسیقی به حالت هایی رهنمون میشود که مفهومشان را از کل مجموعه دریافت میکنند» (۱۹۹۷: ۳۵۷)، اما برای دریافت این وجه از معنای موسیقی، مخاطبان باید بتوانند موسیقی را به عنوان موسیقی بشنوند. بنابراین اسکراتون بر آن است که معنای موسیقی ریشه در دریافت استعاری آن دارد و این معنا در فرهنگ موسیقایی و خاصه در یک فرهنگ موسیقی تعریف میشود؛ این فرهنگ توانایی تفسیر شهودی مخاطبان را با طرحها و اهداف آهنگسازان و اجراکنندگان موسیقی همسو میکند.
موسیقی و معنا (۶)
هر یک از انواع هنر، منجر به ظهور نظریه زیباییشناختی شد که برای آن گونهی بخصوص از هنر، بیشترین کاربرد را داشت؛ اینگونه بود که نظریههای بازنمودی در هنرهای تجسمی، نظریههای مبتنی بر بیان در موسیقی، و نظریههای تأویلی در ادبیات مطرح شدند. طبیعیست که میان این نظریهها، همپوشانی و تداخل وجود داشتهباشد چراکه همهی آنها درون مجموعهی وسیعتری به نام هنر جای میگیرند. اما رویکردهای امروزی، یا با طرح این ادعا که خاستگاه تجربهی زیباشناختی امور بیرونی و عینی هستند، ذهنگراییِ واقع در بنیان تفکر دورهی روشنگری را رد میکنند و یا با تلاش برای مشخص کردن شرایطی که ذات تجربهی زیباشناختی را تعیین میکنند، به یک ذهنگرایی مخصوص به خود میرسند. اساس زیباییشناسی بر این نظر استوار است که مجموعهای از پدیدهها وجود دارند که تنها میتوان آنها را «هنر» نامید؛ به همین سبب تلاش شده است تا تبیین شود که هنر، برای هنر بودن باید چه کیفیتهایی داشته باشد و همچنین تلاش شدهاست تا ریشههای هنر را در بافت اجتماعی، تاریخی و نهادی آن جستجو کنند (نک.Wollheim 1980 ).
موسیقی و معنا (۵)
در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم، معنای موسیقی عموماً در هیجانات و تمایلات بشری جستوجو میشد. در آن دوره تصور بر آن بود که یک قطعهی مستقل باید احساس یا میل ویژهای را در حالت و قالبی متناسب با آن بیان و منتقل کند. گرچه ساختارهای موسیقایی به خودی خود اهمیت بیشتری پیدا کردند، نزدیکی موسیقی با فن بلاغت، به سبب انعکاس الگوهای عروضی زبان در قالبهای موسیقایی، مورد توجه قرار گرفت (Sparshott 1998) و ارزشها و معنا در موسیقی تا حد زیادی در پیوند با لذت عقلانی مبتنی بر کارکرد عقل در نظر گرفته شد. به نظر میرسد قواعد عقلانی در موسیقی، که کمابیش بر پایهی پیشرفت علم صوتشناسی شکل گرفت، تماماً مختصاتی را شرح و بسط داد که در آن یک قطعهی موسیقی میتواند واجد معنا باشد.
موسیقی و معنا (۴)
در تبیین روشهایی که معنای موسیقی را مرتبط با موسیقی (و روانشناسی آن) پژوهش میکنند، ضروریست بدانیم در مورد موسیقی چه چیزهایی ممکن است ابژههای معنا باشند. آیا آنها وضعیتهایی از جهان مادیاند یا حالتهایی از جهانهای ذهنی ممکن؟ (نک. Johnson-Laird 1983: 172) یا آنکه همچون اعتبار (یا ارزش صدقِ) قضایای منطق صوری در نظام منطقیشان، اموری انتزاعی هستند که تنها در درون آن نظام معتبرند؟ (Tarski 1956) و یا مانند آنچه در زیباییشناسی مطرح میشود، وضعیتی از حوزهای انتزاعی هستند که با قضایای منطق صوری توصیف نمیشوند و باز تنها در رویکرد زیباییشناختی اعتبار دارند؟ (Sibley 1959). آیا پدیدههایی ذهنی مانند افکار و عقاید و امیال افراد هستند (Dennet 1987) یا همچون شکل واره های مفاهیمی پیشینی در نظریات لیکاف و جانسون؟

