در این مرحله از کارگاه چند نقد بهعنوان نمونههایی از نقد سیاسی بازخوانی شد. نخست بخشی از نوشتار انتقادی «ژاک آتالی» موسیقیشناس انتقادی و مارکسیست سرشناس از مجموعهی «مارکس و موسیقی» (به ویراستاری رگولا بورکهارت قریشی) ترجمهی «شهریار خواجیان» بهعنوان یک نمونهی تاثیرگذار خوانده شد:
«از اعترافخانه تا ردیابی اینترنتی و از شکنجه تا استراق سمع تلفنی، راههای اخاذی و فناوری ضبط صدا، همه داستانهایی از نقش قدرت بودهاند. هدف همهی نظریهپردازان تمامیتخواه، حفظ انحصار قدرت بر نظام پخش و دریافت صدا بوده است. سرکوب موسیقی محلی از سوی نظام سلطنتی فرانسه، طرد موسیقیدان سیاهپوست توسط مقامات سفیدپوست، وسواس حکومت شوروی به موسیقی صلحآمیز و ملی، بیاعتمادی روشمند به بداههپردازی، همه نشاندهندهی ترس از عوامل خارجی، غیرقابل کنترل و متفاوت است.
در بازار اقتصادی نیز انحصار در پخش پیام و کنترل صدا وجود دارد، هر چند وسایل تحقق آن از خشونت کمتر و ظرافت بیشتری برخوردار است. زمانی که بازار، موسیقی را محاصره و در آن سرمایهگذاری میکند، موسیقیدان را به یک کالای مصرفی تقلیل میدهد؛ نمایش غیرتهاجمی از تسلیم و تخریب، نخستین محصول تولید انبوه که شورش، مادهی خام اولیهی آن است.» (۷ :۱۳۸۷)
خطوط کلی نقد مارکسیستی، از جمله توجه به کالایی شدن و مناسبات قدرت عمومی و رابطهشان با موسیقی، در همین چند جمله نیز به خوبی به چشم میخورد.
سپس، یک نقد بهعنوان مثالِ نقد بر اساس ایدئولوژی حزبی؛ متن مکتوب «سخنرانی افتتاحیه «نمایشگاه هنر آلمان» از «آدولف هیتلر» ترجمهی «مصطفی اسلامیه» خوانده شد. با وجود اینکه این نوشتار نقد موسیقی نیست اما به خوبی ویژگیهای مورد نظر در آن بازتاب یافته است.
«[…] یهودیان در این زمینههای فرهنگی، بیش از هر زمینۀ دیگر، آن وسایل و نهادهای ارتباطی را به تصاحب خود در آوردهاند که افکار عمومی را شکل میدهد و در نهایت به حاکمیت خود میگیرد.
[…] هنر هرگز نمیتواند یک مد روز باشد. همانطور که خصلت و خون ملت ما کمتر تغییر خواهد کرد، به همان اندازه هم هنر باید خصلت میرندگی خود را از دست بدهد و جای آن تصویرهای ارزشمندی بگذارد که بیانگر عمر ملت ما با رشد و شکوفایی سریع خلاقیتهایش باشد.» (۱۳۸۱: ۲ و ۶)
در همین چند کلمه نیز خطوط اصلی ایدئولوژی حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان و اغراض سیاسی- دستوری چنین نقدی به خوبی روشن است.
بعد از این دو، نقدی از «احمد شاملو» دربارهی اشتوکهاوزن و موسیقی و نبوغش که در فرهنگوآهنگ شمارهی ۲۹ بازنشر شده، خوانده و اشاره شد، که از لحاظ تئوریک نقد چندان عمیقی نیست اما از دیدگاه کاربرد زبان فارسی نمونهای بسیار جالب توجه به شمار میرود.
سرانجام، نقد مائوئیستی «کورنلیوس کاردیو» بر «اشتوکهاوزن» با عنوان «اشتوکهاوزن به امپریالیسم خدمت میکند» (Schtockhausen Servs Imperialism) (1974)، «بتهوون و آزادی: تاریخیگری و ارتباط سیاسی» (Beethoven and Freedom: Historicizing the Political Connection) نوشتهی «سنا پدرسون» (۲۰۰۵) و «موسیقی و امپریالیسم» (Music and Imperialism) نوشتهی «پیگرم هریسون» (۱۹۹۵) به عنوان نمونههایی غیر فارسی از نقد سیاسی به طور اجمالی مورد بررسی قرار گرفت.
آخرین مرحله از جلسهی چهاردهم کارگاه اشارهای مختصر به نقد پسااستعماری بود. نقد پسااستعماری که هم سیاسی است هم خویشاوند یا برآمده از نقد مارکسیستی، با نام «ادوارد سعید» گره خورده است و در یک اشارهی بسیار کوتاه حاصل آگاه شدن انسان غربی از نگاه استعمارزدهاش به دیگران و تلاش برای نقد آن است. این نگاه انتقادی که خیلی زود دنیای نقد را درنوردید بیش از هر چیز از طریق آشکار کردن نحوهی عمل دوگانههای هویتساز خود-دیگری و کاویدن لایههای پنهان قدرت اعمال شده از طریق همین تمایزگذاری، به نقد میپردازد.
برای آشنایی مقدماتی با برآمد این نوع نقد بخشهایی از مقالهی باارزش «لادن نوشین» پژوهشگر ایرانی مقیم انگلیس با عنوان «بداههپردازی به عنوانِ «دیگری»: خلاقیت، دانش و قدرت؛ مطالعهی موردی موسیقی ایرانی» ترجمهی «ناتالی چوبینه» منتشر شده در فصلنامهی موسیقی ماهور شمارهی ۳۷ خوانده شد. اشارهی کوتاه ابتدای مقاله و فرازهایی از میانهی آن خود گویای نگاه مولف (و علت نقل بهعنوان مثال نقد پسااستعماری بهرغم اینکه این مقاله را به سختی میتوان نقد موسیقی به حساب آورد) به موضوع است:
«(غیر) سیاست، قدرت و گفتمانهای موسیقیشناسی
تفاوت به معنایی فراگیر، از زمانی که ساختارگرایی این انگاشت را مطرح کرد که تفاوت پدیدآورندهی معناست، در قلب حوزهای از پژوهش زبانشناختی قرار داشته است. از این خاستگاه قضیهای سرچشمه گرفته مبنی بر اینکه تفکر غربی زیر سلطهی یک سلسله دوگانههای به شدت بههمپیوسته بوده است: نیک/بد، مذکر/مونث، فرهنگ/طبیعت، عقل/احساس، خود/دیگری، و از این دست… » (۱۷۹ :۱۳۸۶)
«[…] بنابراین، انکار طبیعتِ ساختارمندِ مقولههای ما در حکم انکار ماهیت سیاسی آنها نیز هست. به علاوه طبق نظر بُلمن، چنین انکاری در نفس خود بیاندازه سیاسی محسوب میشود: «این عملِ جوهری کردنِ موسیقی، یعنی تلاش برای سیاسیزدایی آن، به غالبترین شکل سیاسی کردنِ موسیقی تبدیل شده است.» سالی مستقیم به هدف میزند: «پس تفاوت، به لحاظ سیاسی، مسالهای است مربوط به قدرت» […]» (۱۸۰ :۱۳۸۶)
۱ نظر