پس از این بحث زمان اندکی نیز به مبحث نقد اسطورهشناسانهی موسیقی اختصاص یافت که قاعدتاً باید در جلسهی یازدهم (همراه با نقد نشانهشناسانهی موسیقی) مطرح میشد اما به دلیل گستردگی مباحث تنها اشارهی کوتاهی به آن شده بود. اینگونه نقد که برآمده از مطالعات اسطورهشناس ساختارگرای فرانسوی است نخستین بار به صورت اشاراتی در فصل اول کتاب «خام و پخته» (Le cru et le cuit) و فصل آخر «انسان برهنه» (L’Homme nu) ظاهر شد و در «اسطوره و معنا» (که به دست «شهرام خسروی» به فارسی هم ترجمه شده)، به صورت مختصر مورد اشاره قرار گرفت. تلاش «لوی استروس» برای پیوند زدن اسطورهشناسی و یافتن سرمشقهای اصلی در حوزهی موسیقی (بهویژه تحلیل سادهی فوگ یا فرم سونات) این پیام را داد که میتوان از راهِ یافتن کهن الگوها به نقد و تفسیر موسیقی پرداخت:
«هنگامی که مشغول نوشتن کتاب خام و پخته بودم تصمیم گرفتم که به هر یک از بخشهای کتاب ویژگی یک شکل موسیقی بدهم و عنوان هر کدام را «سونات»، «راندو» یا امثالهم بگذارم. در حین کار به یک اسطوره برخوردم که ساختارش را به خوبی میفهمیدم اما قادر نبودم یک شکل موسیقایی بیابم که با ساختار این اسطوره تطبیق داشته باشد. بنابراین به دوستم رِنه لیبوویتز که آهنگساز است رجوع کردم و مشکلم را با او در میان گذاشتم و ساختار اسطورۀ موردنظر را برایش تشریح کردم: دو روایت کاملا متفاوت و بدون وجود هیچگونه رابطۀ ظاهری بتدریج تداخل مینمایند و در خاتمه فقط یک درونمایه میسازند. یک قطعه موسیقی با چنین ساختاری چه نامی دارد؟ او فکری کرد و گفت در تمام تاریخ موسیقی هیچ قطعه موسیقی که دارای چنین ساختی باشد نمیشناسد. بدین ترتیب نامی برای آن وجود ندارد واضح بود که وجود یک قطعه موسیقی با این ساختار کاملا امکان داشت.» (لوی-استرووس ۱۳۸۱: ۶۳-۶۲)
اما این ابتدای کار بود و بهکار گرفتن روشهای اسطورهشناسی برای تجزیه و تحلیل موسیقی به زودی به دست کسانی مانند ایرو تاراستی (Eero Tarasti) به شاخهای در موسیقیشناسی بدل شد. به این ترتیب وضعیت آن را میتوان بهطور خلاصه چنین بیان کرد:
«روشهای تحلیلی لازم برای اسطورهشناسی ساختارگرا که توسط اشتراوس و فرای حدود ۵۰ سال پیش تکمیل شدند، همگی ابزار نشانهشناسی ساختارگرا را برای تجزیه و تحلیل اسطورهها به کار میگیرند. از میان همهی آنها که در این زمینه کار میکردند اشتراوس بیشتر به امکان همنشینی موسیقی و اسطوره توجه کرده و بازتولید ژرفساخت یک اسطوره را در ساختمان موسیقی مورد توجه قرار میدهد. این روش برای موسیقیشناسی توسط تاراستی تدقیق و تکمیل شد. تا اینجا اسطورهشناسی جای خود را در موسیقیشناسی باز کرده اما آیا راهِ از اینجا تا رسیدن به نقد اسطورهشناسانهی موسیقی پیموده شده؟ جواب این است که […] اگر بخواهد پیموده شود باید بر چالشهایی در زمینهی مسئلهی همسانی، داوری و عمومیت روشهایاش فائق آید.» (صداقتکیش ۱۳۹۰)
۱ نظر