من به ریشه قضیه معتقد هستم و آن عبارت است از این که: چند قطعه چوب است و چهار رشته سیم و یکی از اعجاز های موسیقی به نظر من دقیقا مفهوم همان شعر معروف است که می گوید: «از هر زبان که می شنوم نا مکرر است»، موسیقی نیز همان صحبت عشق است که هز هر زبانی می شنوید نامکرر است.
مجموع موسیقی به طور کلی هفت تا صدا بیشتر نیست. یعنی دو ر می فا سل لا سی و باز دو، این ها پرده ها و رکن های اساسی است و به نیم پرده ها و ربع پرده ها خواهیم رسید.
هر زبانی در دنیا تعدادی الفبا دارد مثل زبان فارسی خودمان مثل زبان چینی و یا ژاپنی که شنیده ام تعداد الفبایش زیاد است، الفبای موسیقی هم از این هفت تا صدا تشکیل می شود.
از بدو خلقت بشر که حتی به نظر من حرف زدن هم یک نوع موسیقی است و همچنین آهنگ ریزش باران هم یک موسیقی است و صدایی که شما در می آورید به هر حال به شکلی به این هفت تا نت مرتبط است ولی اگر آن را محدود کنیم به دنیای نوازندگی و موسیقی، شما می بینید که تمامی موسیقی دانان عالم برای هر کشوری که باشند فقط کاری که کردند این است هفت تا نت را پس و پیش کردند و اعجاز موسیقی دقیقا همین جا است.
کی تمام می شود این کار؟ هیچ وقت. چند بار، چند میلیون بار، چند میلیارد بار می توان این هفت نت را در کنار هم گذاشت و در اشکال مختلف اجرا کرد؟
بی نهایت. به تعداد ستارگان آسمان و دقیقا این اعجاز موسیقی است و این نکته ای است که کسی در نیافته و علم نیز تا الان که نتوانسته و در آینده هم نخواهد توانست کشف کرد که چه حکایتی است. شما اگر ۱۰ تا عدد را بگذارید جلوی خودتان، پس از آن که چندین هزار مرتبه کنار هم بگذارید آن ها را دیگر شروع می کنند به مکرر شدن و همچنین چند تا حرف را که کنار هم بگذارید یک تعداد معینی می توانید آن ها را بچینید کنار هم. کارتان محدود است. اما در مورد موسیقی این طور نیست خوشبختانه.
در موسیقی این هفت تا نت را، داریم می بینیم که قرن ها است آهنگ سازان و موسیقی دانانی در سراسر جهان پیدا شده اند و پی در پی این هفت تا نت را تغییر دادند، بالا بردند و پایین آوردند و آهنگ جدید ساختند.
به نظر من آن کسی جلوتر و موفق است که این چند تا نت را بتواند قشنگ تر و دل پذیر تر از دیگران کنار هم بگذارد و این یعنی آهنگ سازی و نوازندگی.
بنابرین سبک موسیقی و پوزیسیون که شما به آن اشاره کردید، این بستگی به محبت الهی که در خون افراد است دارد و آن چیزی است که طبیعت به یک انسانی می دهد و متاسفانه در این مورد طبیعت خیلی هم خسیس است. نمی دانم چرا به هر کسی نمی دهد آن را و خیلی کم اتفاق می افتد.
شما یک نقاش خوب، شخصیتی مثل بهزاد را زودتر از پنجاه سال یک بار نمی بینید؛ شاید هم بیشتر! و همچنین در رشته ی ادبیات.
روانش شاد باد مرحوم بدیع زاده که شخصیت بسیار بزرگواری بودند هم موسیقی و شعر و ادبیات، یک حکایتی را برای ما می گفت که حاکی بر ذوق و ظرافت و سلیقه اش بود. ایشان می گفت که چرا ما در قرن های بین ششم و هشتم هجری این همه شاعر خوب داشته ایم و چه طور شده است که که ظرف این یکی دو قرن پیدا شدند و قبل آن متوقف بوده تقریبا با فواصل بسیار زیاد و بعد آن هم کمان که دیدیم، نداریم.
چه کسانی بودند در آن دوره؟ سعدی، حافظ، فردوسی، خیام و مولانا. این ها همه در یک فاصله بین یک تا سه قرن یا دو قرن تاریخ ما نشان می دهد که آمده اند.
این بحث را می کردیم که چه اتفاقی در آن سال ها افتاده است که همچین اعجوبه هایی پیدا شدند و بعد تعدیل شد مثل اینکه. یعنی ما دیگر سعدی ای نداریم و همچنین حافظ، مولانا و فردوسی.
۱ نظر