برای استاد ابراهیم قنبریمهر قلم برداشتن، شبیه کار عشق است که البته آسان نمود اول! ولی عشقی که از نام و آثار و حضور استاد میآید و مشکلها را آسان میکند. نگارنده در این یادداشت، آنچه را مینویسد، درحد فهم خویش است و نه در حد و اندازههای این شجره تناور هنر، که هفتاد سال در خدمت موسیقی و نود سال در خدمت عشق و انسانیت بوده است. در فرهنگ قدیم مشرق زمین، واژهها یا لقب «استاد» تنها به کسی گفته نمیشد که حجم مشخصی از اطلاعات و مهارت را در رشته تخصصیاش داشته باشد و آن را انتقال دهد، بلکه به کسی میگفتند که بر اساس تخصص و مهارتش حامل یک روح انسانی پرورش یافته، حاصل تعالی معرفتی پیشینیانش و برآمده از تداوم پیگیری بیوقفهاش در راه پالایش درون و صیقل دادن آموزشهایش باشد و مجموع دانش و چیرگی و تعالی روحی خود را مثل یک نیروی سیال و بانفوذ، همچون یک زندگی و اکسیری برای پروراندن و رشد دادن به شاگردان مستعد، به کار گیرد. این درجه متعالی، هم در ساختههای آن فرد (که به شایستگی لقب «استادی» را یافته) و هم در ثانیه به ثانیه زندگی آن فرد، بروز و ظهور دارد.
یعنی گفتار و کردارش کاملاً یکی هستند و در عادیترین لحظههای حضورشان هم تأثیر عمیق روانی و اخلاقی خود را میگذارند. بدیهی است که تعداد این افراد، نسبت به جمعیت همکارانشان، در هر دورهای کم بوده و امروز دیگر کیمیا است. ولی همینها هستند که تأثیر میگذارند و چرخ عظیم فرهنگ موروثی را به جلو میرانند.
در موسیقی ایرانی، نامهای بزرگی چون میرزا عبدالله، درویش خان، نایب اسدالله، موسی معروفی و… و مؤثرتر از همه، ابوالحسن صبا، واجد این صفات ممتاز و بحق لایق لقب استادی شناخته شدهاند.در دهههای بعد از دوران حیات این بزرگان، افرادی این چنین، به مراتب کمتر و کمترشده و به همان ترتیب لقب «استاد» نیز قدر و مقام پیشین خود را از دست داده و مفهوم «استادی» به ندرت مصداق حقیقی و عینی خود را پیدا کرده است.
در حوزه صنعتی – هنری «ساز سازی» کار به مراتب دشوارتر بوده است. نامهای یحیی و سید جلال و عشقی، نه تنها یادآور مقام بلند صنعتگر هنرمند بوده بلکه حاصل صفاتی انسانی و حالاتی روحانی و لطیف بوده است. در زمان ما، نام استاد ابراهیم قنبریمهر است که تلألؤیی جاودانی دارد. او براستی چکیده روح و دنیای معنوی استادش ابوالحسن صباست و جزو اولین سازسازانی که در زمانی طولانی، از توان نوازندگی خوبی نیز برخوردار بوده و ساز تخصصی خود – ویولن- را بخوبی ساخته، نواخته و شناخته است. جناب قنبری، واجد همان صفاتی است که در فرهنگهای قدیم مشرق زمین برای استاد، راهنما، قطب و مراد قائل بودند. حضور ساکت و بیصدای او، خود انتقالدهنده حس و حالی حیاتبخش است که مخاطب هر چه حساستر باشد، بهتردر مییابد و این را دوستان و شاگردان ایشان که سالهای سال از نعمت مصاحبت و آموزششان بهره بردهاند گواهی میکنند.
دستاوردهای یک عمر سلوک عاشقانه استاد قنبری مهر را دوستان و خویشان شان ضبط و ثبت کرده و نگهداشتهاند. با این حال هنوز هم قدم اساسی برای ایشان برداشته نشده است. شاید زمینه و شاید زمانه مساعد نیست؛ ولی باکی نیست. نهالی که هفتاد سال پیش، به دست جوان او و نظارت ابوالحسن صبا کاشته شد، امروز درخت تناوری است و بیش از اینها عمر و سایه و ثمر خواهد داشت. به سهم ناچیزخود، خوشحالم که در این چهل سال، همعصر با این مرد بزرگ و گاه، مصاحب کوچک این پیر خردمند بودهام. متأسفم از اینکه چرا سالهای بیشتری را معاصر ایشان نبودهام. باورهای انسانی و اخلاقی را در بنده نامستعد، از نو نیرو بخشیده و محکم کرده است. هرگاه او را از نزدیک دیده ام، تأثیر ژرف و نیرومند روحیه صلح جو و رئوفشان را در خود، به روشنی حس کردهام و این قولی است که دیگران نیز برآنند.
اطمینان دارم- و بارها از هنرمندان بزرگمان شنیدهام- که استاد ابوالحسن صبا نیز این گونه بوده است. و همین طور، نادره مردانی دیگر، از سعید هرمزی تا امانوئل ملیک اصلانیان. عشق به هزار رنگ جلوه میکند اما گوهر آن یکی است. استادانی چون درویش خان و صبا و قنبری مهر، حاصل پنجاه یا نود سال زندگی نیستند. چکیده صدها وهزاران سال حرکت ژنتیک ایرانی هستند که از بخت خوش، چند صباحی بهره گرفتن از حاصل زندگی و هنرشان، نصیب ما شده است. آری «مهرکاری» استاد قنبری تنها روی سازها نبوده، روی دلها نیز نقش مهر خود را زده و پاک نخواهد شد.
۱ نظر