… بر سر پیمانه شد
نمی شد گفت انتظارش را نداشتیم. اما می توانیم بگوئیم هیچوقت در انتظارش هم نبودیم. چطور می توان به انتظار خبر سفر هنرمندی این چنین بود؟ آنهم هنگامی که نزدیک به یک قرن را چنین سپری کرده باشد. اکنون از چهار خواننده اصلی برنامه های گلها، تنها استاد اکبر گلپایگانی باقی مانده، که سایه شان مستدام باد. بازماندگان دیگر نیز انگشت شمارند. کاش بیش از این قدر و منزلت شان را بدانند.
استاد عبدالوهاب شهیدی؛ بیش از یک خواننده تمام عیار بود. توانایی های طبیعی و سلامت نفس و خلوت پاک و بی مرزی که سالها در نقاط گوناگون جهان با موسیقی و شعر و طبیعت و دنیای بی کران درونش داشت، به او خصوصیات ممتازی را بخشیده بود که نگارنده یادداشت حاضر در هیچ خواننده ای در سراسر تاریخ صدساله موسیقی کلاسیک معاصر ما؛ ندیده و نمی شناسد.
بررسی تک تک آنها بماند برای نوشته ای دیگر در زمانی بهتر. در این جا به همین نکته مهم اکتفا می کنم که باید پس از این بیشتر از گذشته به ژرفا و وسعت میراث هنری او توجه کنیم. شاید نتوان به آسانی خواننده ای را یافت که رشد کمیت و حفظ کیفیت در آثارش اینچنین استوار، ریشه دار و بی شکست پیش رفته باشد؛ به کمترین سایه ای از آسان پسندی تن ندهد، شان هنر و هنرمند را چنین برازنده نگهدارد، محبوب مردم و مطلوب خواص بماند و در عین فروتنی، در هر منزلگاهی از کار و عمر، منزلت نگهدارد.
در تمام این ۹۹ سال، با خود و برای موسیقی و شعر زیست؛ فراوان تحسین شنید و سررشته خرد را گم نکرد. ستایندگان او مجموعه ای عجیبند و نگارنده به عنوان دوستدار کوچک هنر و شخصیت استاد شهیدی، تعدادی از آنها را فهرست کرده است. از جمله: غلامحسین مین باشیان، احسان یارشاطر، داوود پیرنیا، جین لویسن، پرویز یاحقی تا جوانهایی دقیق و فاضل چون سجاد پورقناد (موسیقی شناس و سردبیر سایت گفتگوی هارمونیک) و ادیب وحدانی (کارشناس موسیقی های متال و انواع راک). بله؛ شهیدی چنین هنرمندی بود. دسته گل معطری که هر صاحب شامه ای به زعم و ذوق خود، عطر زندگی فزای هنر او را دریافته است.
اندوهگینم از رفتن اش؛ چرا که از انسانهایی بود که در هر سنی بروند باز هم جای دریغ است؛ و خوشحالم از این که در زمان حیاتش به اندازه بضاعت ناچیزم به او حرمت ورزیدم و به عشق اش نوشتم و پاسخی گرفتم پدرانه و استادانه و مهربانانه. فرمود: «شما درد دلم را از زبان خود گفتی و مرا از رنج آن رها کردی.» و در ادامه؛ بیت جاودانه سعدی را خواند:
هم بدهد دور روزگار، مرادت
ور ندهد، دور روزگار، نمانَد
و نمی دانست که وجود نازنین اش، خود ِمراد است برای ما، و ما مرید حال ناب و نگاه نجیب او بودیم. خاک بر آن قامت بلند مهربان باد.
روزنامه همشهری
۱ نظر