من در واقع ابتدا مجذوب اخلاق آقای کیانی و در مدت کوتاهی هم علاقمند رفتار ایشان شدم که در آن زمان جزمیت و یکسو نگری سال های بعد را نداشت و بسیار منعطف بود. آقای کیانی موسیقیدان خلاقی هم نبودند که خلاقیت شان بخواهد ما را جذب کند.
نه تنها موسیقیدان خلاقی نبودند و ادعایی هم نداشتند که خلاق هستند بلکه اصرار داشتند که در حد معمول یک نوازنده متعارف نیز احساسات و نیروی تاثیر نداشته باشند. به عمد حتی سعی می کردند که بدون تاثیر احساساتی باشند. یک فرهنگ لغاتی هم برای خودشان ساخته بودند که البته بخش عمده آن تحت تاثیر دکتر صفوت و بخشی هم از خود ایشان بود، اصطلاحاتی مانند «شیرین نوازی» و…
به خودشان چه می گفتند؟
موسیقیدان جدی! من ۲۰ ساله هم عقلم نمی رسید که موسیقی مگر شوخی و جدی دارد و اگر هم دارد (که احتمالا دارد) تعریف اش چیست؟ مجذوبیت من نسبت به آقای کیانی مجذوبیتی شخصیتی بود. مردی بود متین و با وقار (هنوز هم هست) مودب و دارای یک زندگی اخلاقی به غایت سالم و پاکیزه. من در مورد خیلی مسائل نظرم در مورد آقای کیانی تغییر کرده است ولی در این مورد هنوز نظرم تغییر نکرده است.
زمانی که من با ایشان آشنا شدم یک معلم سنتور بودند که در یک اتاق در طبقه سوم ساختمان پلاک ۱۱۰ خیابان حقوقی که امروز در آن ساختمان انتشارات ماهور وجود دارد، درس می دادند.
بین انبوهی از موسیقیدانانی که در آن سالها به آنها سر زدم، ایشان را در سال ۱۳۶۶ دیدم و شخصیت او مرا جذب کرد. در آن زمان آقای محمدرضا لطفی دو سال بود که از ایران رفته بود و چاووش نیز تعطیل شده بود. من آشنایی قبلی با آقای کیانی نداشتم و تنها «گذری در شیوه سنتورنوازی حبیب سماعی» را از ایشان شنیده بودم. این آلبوم را نشر ابتکار با مدیریت آقای ابراهیم زالزاده منتشر کرده بود که بعدا در ماجرای قتل های زنجیره ای قصابی شد.
صدای سنتور متفاوتی می شنیدم که البته متفاوت بودنش مرا جذب نکرده بود. در آن زمان سه صدا و سبک سنتور نوازی برای ما شناخته شده بود، اول فرامرز پایور، دوم رضا ورزنده و سوم پرویز مشکاتیان. سنتور فضل الله توکل و نجاهی در ذهن ما آن رد تاثیری را نداشتند که جزو گرایش های غالب باشند.
در کلاس آقای کیانی دیدم روی تخته مطالبی نوشته شده که دال بر شناخت ایشان از پیشینه و ماهیت موسیقی ایرانی و تقسیم بندی های دلخواه ایشان بود، من به آن تقسیم بندی ها علاقمند بودم و تا حدی نزد خودم به آنها رسیده بودم و اکنون نزد ایشان کامل ترش را می دیدم. با کمال حجب و حیا نظراتم را با ایشان در میان گذاشتم و ایشان من بی نام و نشان نهایت لطف را کردند و گفتند که می توانم در کلاس های شناخت موسیقی ایشان شرکت کنم.
من در آن زمان ۲۰ یا ۲۱ سالم بود و توجه داشته باشید که در فقر مطلق فرهنگی آن سال ها زندگی می کردیم و مثل امروز که اطلاعات مثل آب دریا زیر پایمان ریخته نبود. تمام بود و نبود ما از شناخت ما از تاریخ موسیقی از دو کتاب «سرگذشت موسیقی ایران» (که جلد سوم آن هم هنوز چاپ نشده بود) بود و کتاب هایی با اطلاعات پیش پا افتاده مرحوم عزیز شعبانی بود و دو کتاب کم حجم از دکتر داریوش صفوت.
کل کتاب های ما را جمع می کردی به راحتی در یک کیف جا می شد. فقر فرهنگی عجیبی وجود داشت و برای به دست آوردن اطلاعات باید واقعا ریاضت می کشیدی و کوه می کندی.
۱ نظر