زنجیرهی استدلالیِ نویسنده را اینطور میتوان تبیین کرد: پیشفرضِ نویسنده این است که موسیقیِ گلهایی روحیهی «درویشی و بیبندوباری و خوشباشی» را ترویج میکند. براساس این پیشفرض، به بررسیِ خودِ مسألهی تصوف و درویشگرایی میپردازد و آن را مربوط به دورهای میداند که ایرانیان، پس از شکستهای پیدرپی، به درون خود خزیده بودند. سپس او استدلال میکند که، چون روزگار کنونی با آن روزگاران متفاوت است و در عصر جدیدِ پس از مشروطه عرفانْ کاراییاش را از دست داده و بدل به «نیرویی منحط» شده است، نباید به عرفان و درویشی گرایش داشت. به طریقِ مشابه، نباید به موسیقیِ درویشانه هم (در اینجا، برنامهی گلها) اقبالی نشان داد.
توجه نویسندهی این مطلب به تناسبِ موسیقیِ گلها با روزگار جالب توجه است، زیرا، از یک طرف، مشابهِ دغدغههای اجتماعیِ بعضی موسیقیدانانِ انقلابیِ «جریان احیا»ست و، از طرف دیگر، برخی دغدغههای سیاسیِ زمانهی خود را مینمایاند؛ زمانهای که در آن جنبشهای چپ، علیرغم سرکوب، پایگاهِ اجتماعیِ گستردهای میان روشنفکران داشتهاند. این رویکردْ بهخصوص در نوشتههای علیمحمد رشیدی آشکارتر است. او به پیونددادنِ کلانروایتهای تاریخی با موسیقی راغب است.
علاوه بر این، نشانههایی از گرایش به چپ، ایجاد تحولات انقلابی در موسیقی، و هماهنگیِ آن با وضعیتِ روزِ جهان در نوشتههای او هویداست. مثلاً در نوشتهای با عنوان «تحول یا انحراف؟»، او، با استدلالهایی مشابهِ استدلالهای نوشتهی «ارکستر گلها»، بیان میکند که، با آنکه موسیقی کلاسیک ایرانی «اصیل» است و این اصالت به اتکای تاریخ آن رقم خورده، به طور طبیعی نیازمندِ تحول است، چون تحولْ «قانون زندگی» و «ناموس زیست» است (۲). رشیدی در ادامه مینویسد:
«دورانِ گل و بلبل، شمع و پروانه و حبیب و محبوب من (!) گذشته است. ما در قرن بیستم زندگی میکنیم. قرنِ تحولاتِ سرسامآور و قرنِ آزادیِ انسان از زنجیرهای زمان. (رشیدی ۱۳۳۷الف: ۵)»
شش ماه بعد، یعنی در دیِ ۱۳۳۷، در سرمقالهی مجله، که به نظر میرسد باز نوشتهی سردبیرِ وقت یعنی خودِ رشیدی است، نوعی تناظر میان مبارزهی «طبقهی سوار» و «طبقهی سواریدهنده»، از یک سو، و مبارزهی لابد طبقاتیِ «طرفدارانِ ابتذال و انحراف» و «طرفداران موسیقی اصیل ایران»، از سوی دیگر، برقرار میشود و، با این مقدمه، رویکردِ رادیکال و آمیخته به «آژیتاسیون» و «پروپاگاندا»ی مجله توجیه میشود (بینام ۱۳۳۷).
در شمارهی بعد از آن، یعنی در بهمنِ همان سال، رشیدیْ ابتذالِ موسیقیِ رادیو را وسیله و ابزارِ «طبقهی سوار» برای حاکمیتِ خویش بر دیگر طبقات میداند و نتیجه میگیرد که «هرگونه امید به این دستگاه بیهوده است و، با شرایط موجود، هیچگاه هیچگونه اصلاحی در وضع موسیقیِ رادیو ایجاد نخواهد شد».
پی نوشت
۲- در اینجا، دیدگاهِ او، علاوه بر شباهت به نگاهی مارکسیستی، به «داروینیسم اجتماعی» هم بیشباهت نیست.
۱ نظر