گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

«تفسیر» در موسیقی ایرانی (۲)

جلیل شهناز، علی اصغر بهاری، عبدالوهاب شهیدی، فرامرز پایور و حسین تهرانی

هدف تفسیر
«هدف تفسیر، روشن‌ساختن حضور عناصر مناسب در اثر هنری است،‌ بدین صورت که سهم آنها در وحدت، معنا، طرح، تأثیر موردنظر و / یا ساختار اثر، تبیین شود. در نتیجه، کار تفسیر متوقف است بر مخاطبان هدف ـ ممکن است خود مفسّر از جمله آنان باشد و ممکن است نباشد ـ که برای آنان معنا و مفادِ بخشی از اثر هنری، یا حتی اثر هنری در کلیت آن، فرّار، گیج‌کننده، غامض، ناآشکار، نامنسجم، رمزی/ نمادی است، یا اگر هم اینگونه نباشد، (لااقل) برای آنها بی‌درنگ قابل درک نیست. بنابراین، تفسیر در حالت مطلوب آن، غموض یا شکاف در فهم مخاطب را،‌ برطرف می‌سازد.» (۲۰۰۵، carrol)

همان‌طور که در تعبیر فوق از نظر گذشت؛ تفسیر، رابطه‌ی مستقیمی با فهم و درک مخاطب دارد. البته، درجات تفسیر متفاوت است ولی به‌طور کلی می‌توان گفت که تفسیر، مخاطب عام را نیز مورد توجه قرار می‌دهد ولی تحلیل، اساساً با مخاطب خاص مواجه است.

گرایش غالب در تفسیر
«تفسیر به طور کلی، یک تلاش کل‌گرایانه است. می‌کوشد  نکته(نکات) یا مقصود(مقاصد) یک اثر هنری را مشخص سازد تا تبیین کند که از چه جهاتی اجزاء با اهداف کل، به عنوان اموری مؤثر در کارکرد و / یا معنای اثر هنری، هماهنگ می‌شوند یا تعامل دارند. گرایش غالب در تفسیر، معطوف است به نشان‌دادنِ اینکه یک اثر به لحاظ هدف، هر چه بیشتر متحّد است.» (۲۰۰۵، carrol)

در تفسیرِ یک قطعه‌ی هنری به‌طور اعم و یک قطعه‌ی موسیقی به‌طور اخص، بررسی و تبیین و تشریحِ مکانیسم و سازوکارِ آن قطعه مورد توجه است. در این میان، سعیِ مفسِّر در وحدتِ معانی و همینطور، حرکت از کثرت به وحدت است.

تفسیر و ایدتیک
اساساً، تفسیرِ اپژکتیویسم (عینت‌گرایی) نسبت به‌تفسیرِ سوپژکتویسم (ذهنیت‌گرایی)، بالنسبه هموارتر هست. در سازوکارِ هنرهایی که – شاید – بیشتر با ابژکتویسم و ابژه‌ها، سروکار دارند؛ مفسِّر، – بالنسبه- راحت‌تر می‌تواند مصادیقِ تفسیری خود را تشریح و تبیین نماید. اما، درخصوص هنرهایی چون موسیقی – به‌ویژه موسیقی بی‌کلام- که اساساً با سوبژکتویسم و سوژه‌ها مواجهند، راه و رسمِ تفسیری قدری مشکل‌تر است.

این‌که مفسِّر، بتواند تصاویر روشن ذهنی (و به‌عبارتی eidetic – ایدتیک) را، هم‌چون یک تصویرِ عکاسی شده، به‌صورت زنده و بسیار دقیق، تفسیر نماید و حدود و ثغورِ «تفسیر» و «تفسیرِ به‌رأی» را بشناسد و بر آن عالم و عامل باشد، نهایتِ تکامل و تعالیِ تفسیری است.

تفسیر و گفتمان
«در یکی از تعاریف آن، گُفتمان به معنای مجموعه یا دستگاهی بینشی است که از راه واژگان و گفتارهای نهادینه شده، بر ذهنیت‌ها اثر می‌گذارد و گاه حتی بر آگاهی یک دوران تاریخی نیز سایه می‌اندازد بی‌آنکه کاربران همواره بر این ذهنیت و خصلت خاص تاریخی آن خودآگاه باشند.» (آشوری، ۱۳۹۲)

همینطور که در تعبیر بالا از نظر گذشت؛ گفتمان، مبتنی بر بینشی است که از راه زبان (کلام یا سخن)، ذهنیت تاریخیِ یک نسل و بلکه نسل‌های متمادی را، تحت تأثیر قرار می‌دهد و یا به‌عبارت واضح‌تر «گفتمان به معنی پرداختن مفصل و جزءبه‌جزء یک موضوع، در قالب نوشتن یا گفتن است. به بیانی دیگر، به‌کاربردن زبان در گفتار و نوشتار، بهر پدیدآوردن معنا و مفهوم.» (شهرکی، ۱۳۸۸)

این‌که تفسیری حایز گفتمان گردد و یا مهم‌تر آن‌که، تفسیرِ یک مفسِّر در طول زمان می‌تواند به‌گفتمانی تفسیری مبدل شود؟! این خود، بحث جداگانه‌ای است ولی به‌زعم نگارنده، اکثریتِ اصحابِ اندیشه که حایز آثار مطالعاتی، دالِّ بر جریان‌های نوشتاری و یا گفتاری‌اند، مفسِّرانِ جاویدِ زمانه‌اند. فارابی (در فلسفه و منطق)، ابوعلی سینا (در طب)، خواجه نصیرالدین طوسی (در ریاضیات) و صفی‌الدین ارموی (در موسیقی)، در زُمره‌ی مطرح‌ترین شارحان و تفسیرگرانِ علوم خود در طی قرون متمادی بوده‌اند.

محمدرضا ممتازواحد

محمدرضا ممتازواحد

۱ نظر

بیشتر بحث شده است