چندی پیش «بیژن و منیژه» برای پیانو و ارکستر سمفونیک و گروه کر ساخته فرهاد پوپل آهنگساز ایرانی مقیم انگلیس و از اعضای هیات نویسندگان ژورنال گفتگوی هارمونیک با همکاری ارکستر سمفونیک ویندزور با هدایت رهبر آمریکایی رابرت فرنز (Robert Franz) به روی صحنه رفت. به همین منظور گفتگویی با فرهاد پوپل داشته ایم که میخوانیم:
نوشتن بیژن و منیژه بر اساس تنها یک سفارش بود یا به دلیل علاقه شخصی شما به فردوسی شکل گرفت؟
اگر بخواهم خیلی کوتاه جواب بدهم، نه علاقه ای بود که منجر به سفارش شد. ولی اگر بخواهم بلندتر توضیح بدم باید از چند زاویه به این سوال پرداخته شود. اول از همه به نظر من این تقکر قائل به دوگانه سفارشی، شخصی، لااقل خارج از ایران در اکثر مواقع درست نیست. متاسفانه به دلیل کارهای سفارشی بی ارزشی که در ایران ساخته شد و فقط جنبه پروپاگاندا دارند، لفظ سفارش احترام خود را کاملا از دست داده، در حالیکه اینجا دقیقا برعکس سفارش همیشه احترام برانگیز است. (البته اینجا هم موارد اندکی بوده که من این دوگانگی را در تفکر افراد دیدم، ولی همگی افرادی بودند که اطلاعاتی نداشتند و بیشتر بر پایه افسانه های عامیانه و هالیوود قضاوت می کردند).
به نظر من علت این تفاوت در نگاه، به اختلاف در فرآیند سفارش برمیگردد یعنی به طور مثال در مورد «بیژن و منیژه» من و پیانیست این اثر، جفری بیگل، رهبر ارکستر و مدیر موسیقی ارکستر ویندزور، رابرت فرانز، را از قبل میشناختیم و با ایشان کار کرده بودیم، به همین خاطر این ایده را به وی پیشنهاد دادیم و ایشان خیلی سریع قبول کردند که بخشی از سفارش و ارکستر اول برای اجرا باشند.
یا برای مثال ممکن است از طریق مدیران ارکستر از علایق آهنگساز یا ایدههای او خبر داشته باشند و بدانند که او چه چیزی علاقه دارد. اصلا به طور کلی دست آهنگساز در خیلی از مواقع بسیار بازتر از چیزی است که تصور می شود و بنابراین این تفکر که تفاوتی بین کار سفارشی و غیر سفارشی وجود دارد غلط است. لااقل برای من که اصلا نبوده و نیست
در مورد فردوسی، به نظر من شاهنامه یکی از بزرگترین شاهکارهای ادبیات جهان است. خیلی جالب است که مقایسه تصویر فردوسی در جامعه و مثلا برخی مجسمه ها و… با خود شاهنامه، بسیار من را به یاد همین قیاس درباره تصویر و موسیقی باخ می اندازد. تصویر فردی پیر، خشک و بدون خلاقیت که فقط به فکر حفظ سنت و «قوانین» هستند؛ در حالیکه وقتی آثار این دو فرد را بررسی میکنید میبینید که چقدر خلاقانه، دراماتیک و منسجمی هستند.
فردوسی خیلی من را یاد شکسپیر می اندازد که داستانهایی را گرفته و آنها رو به شکل جذابتر و با ارزش هنری بالاتری درآورده است. به نظر من فردوسی واقعاً حافظ و امانتدار سنتها بوده؛ منتها نه به معنای صرفا انتقال شان، بلکه به معنای این جمله معروف مالر «سنت حفظ آتش است؛ نه پرستش خاکستر!».
من همیشه دنبال خفظ این آتش بودهام و فکر میکنم شاهنامه هم میتواند به فرهنگ غیر ایرانی اضافه کند، کما اینکه این کار را انجام داده، و همینطور موسیقی سمفونیک ملهم از آن نیز میتواند به ارتقای فرهنگ ایران کمک کند. در ضمن، من هر وقت شاهنامه میخوانم، در سرم موسیقی میشنوم.
۱ نظر