نقد کتاب «ما و موسیقی» نوشتۀ دکتر ساسان فاطمی
در تعریف جستار نوشتهاند قالبی کوتاه با لحنی صریح و صمیمی است که نویسنده بینیاز از ارجاعات دقیق، اندیشه و احساس در موضوع مورد نظرش را در آن به رشتۀ تحریر درمیآورد. در این نوع نوشتار، نویسنده لایههای زیرین و چگونگی تفکر خود را آزادانه و بهدور از تعارفات مرسوم عرضه میکند. شاید بیان دغدغهها و سخن از هر دری گفتن در این گونه نوشتار آزاد است، اما داشتن چارچوب و سامان اندیشگی و منطقی و با استدلال سخن گفتن از ضروریات آن است. البته این شیوه یا قالب نگارش معمولاً شجاعتی میطلبد که محافظهکاران آکادمیسین از آن پرهیز میکنند. به هر حال، جستار تیغ دو لبهای است که نحوۀ تفکر یا ضعف و قوتهای نویسنده را بهتر روشن کرده و گاه دست او را رو میکند.
در این نوشتار قصد دارم به بازخوانی انتقـادی شانزده جستاری بپردازم که دکتر ساسان فاطمی در کتاب ما و موسیقی (ماهور: ۱۴۰۰) منتشر کرده است. جستارهایی که بهطورآشکار در صفحههای (۹ و ۱۳۵)، و پنهانتر با برداشتی سطحی از برخی مفاهیم و اصطلاحات و واژگان کلیدی پیِر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی با افزودهای سنتپرستانه نوشته شدهاند. نگاهی که با ضعف در چارچوب و نظام فکری و استدلالی منسجم، بنابر نیاز از نوعی منطق زبانی برای اثبات سخن بهره میبرد و گاه شاعرانه و احساسی و فحاش است و در بخشهایی با ضعف منطق و متلکپران، نوشتار را پیش میبرد.
کتاب در شانزده جستار و یک مقدمه (حرف اول) و یک موخره (حرف آخر) و به قول معروف از هر دری (از مسائل محیط علمی و دانشگاهی تا سینما و مباحث روشنفکری) سخن گفته است.
تندروی و تقلیل جامعهشناسی در مواجه با طبقه متوسط(ضعف برداشت از نظرات بوردیو )
از مفاهیم کلیدی در جامعهشناسی بوردیو، طبقات و طبقهبندی اجتماعی و ارتباط آن با سلایق و ذوق هر یک از این طبقات است. بوردیو بحث تاثیر غیرمستقیم تولید موسیقی بر تغییر سلیقه را با احتیاط و توجه به ابعاد گوناگونش مطرح کرده و «هشدار درغلتیدن در اقتصادگرایی در تقلیلیافتهترین شکل آن»(همان ۱۳۹۵: ۱۸۹) را میدهد. او سعی دارد بین فرهنگ و شیوۀ زندگی تعادلی ایجاد کند و تحلیلاش از زندگی فرهنگی همواره با تمرکز بر طبقه انجام شده و البته اهمیت زیادش برای طبقه امروزه قدری غیرمعمول به نظر میرسد (گرنفل ۱۳۹۳: ۱۵۹). اما فاطمی بدون دقت به بسیاری ظرایف و ابعاد گوناگون، برداشت و تحلیلهایی طبقاتی واژۀ «متوسط» را برداشت کرده و مانند انگ و برچسب آن را جایجای کتاب به عالم و آدم میچسباند:
«علم متوسط ، فرهنگ متوسط، هنر متوسط( فیلمهای متوسط و موسیقیهای متوسط)، ادبیات متوسط، انسانها (گلههای متوسط)، جدیسازی متوسط، ذوق متوسط».
در رد این نگاه تندروانه و شبه جامعهشناختی باید گفت که روابط تولید و سبک زندگی و عادتوارهها، چارچوبهای بستهای است که نمیتوان مرزهای دقیقی برای آنها ترسیم کرد و طبقات را به این دقت مرزبندی کرد. جامعهشناسان فرهنگی امروزه بر این باورند بوردیو نیز در مورد جامعهشناسی ذوق و هنر تندروی کرده و نقش کوششهای فردی را نادیده انگاشته است، و امروزه بین ذوق و سلیقه و سلسلهمراتب طبقۀ اجتماعی، همبستگی و پیوند مستقیمی که بوردیو و بهشکلی سطحیتر فاطمی برقرار کرده، چنین روابطی وجود ندارد، و امروزه این چنین مرزبندی به دلیل تغییرات آموزشی و رسانهای میان طبقات (متوسط، کارگر و…) برچیده شده است. ضمن آنکه «عادات مصرف فرهنگی، انتخابها و شاخصهای موقعیت، با ساختار طبقاتی جامعه، همبستگی مستقیم ندارند. در الگوهای تمایز مصرف فرهنگی، جنسیت، قومیت و سن و سال همان اهمیت طبقه را یافتهاند» (رامین ۱۳۸۷: ۶۲۳). و در نهایت از خطرات جامعهشناسی هنـر، ارائۀ تعاریف و تعابیر ایستا و ثابت و تقلیلی است، که آن را به شبهجامعهشناسی تنزل میدهد.
۱ نظر