در این هنگام ناگهان فیگارو ساکت ماند، چه پنجرهٔ اتاق گشوده شد و روزینا با جامهٔ دلفریب خواب بهروی ایوان نمودار گشت، ظاهراً در دستش نامهای بود. باشتاب بهاین سو و آن سو نگاه میکرد و مانند این بود که به دنبال کسی میگشت. هنوز کنت از تماشای این منظرهٔ جانبخش به خود نیامده بود که پنجرهٔ دیگری گشوده شد و دکتر بارتلو با خشم و جنون بسیار بر سر او بانگ برکشید. روزینا هراسناک یادداشت را رها کرد و به اتاق خویش بازگشت.
کنت یک لحظه توقف را جایز نشمرد و با اشتیاق فراوان نامه را در فضا گرفت و شتابان در روشنایی مختصری که از پنجرهٔ خانه بهخارج میتایید شروع به خواندن کرد. روزینا در یادداشت کوتاه خود با عجله چنین نوشته بود: «من در طول این هفته، مکرر قامت برازندهٔ تورا مقابل خانهٔ خود دیدهام که با دیدگان پراشتیاق به اتاق من نظر میافکندی، از این همه ابراز علاقه و پایداری تو خوشوقتم و در دل آرزو میکنم سعادت آنرا بیایم که تورا از نزدیک ببینم؛ اما تو هر که هستی آگاه باش که دکتر بارتلو مرد آتشینخو و بیرحم و انتقامجویی است و نه تنها بر عاشق من رحم نخواهد کرد، بلکه مرا هم به آتش کین خود خواهد سوزانید.»
با خواندن این سطور کنت از شدت مسرت دیگر سر از پای نمیشناخت. نخستین دریچهٔ امید بهسوی او گشوده شده بود. فیگارو به او پیشنهاد کرد برای آنکه فرصت از کف نرود زودتر هویت خود را بر دخترک اشکار سازد اما کنت. ایننظریه را نپسندید و گفت: من میخواهم روزینا مرا بهخاطر خودم بخواهد، نه آنکه برای عظمت مقام و شهرتی که دارم دلباختهٔ من شود. تا به من ثابت نشود که او به خودم عشق میورزد، نام و عنوان خود را به او نخواهم گفت.
سپس رو به آرایشگر حیرتزده کرده و گفت:
فیگارو، مبادا هویت مرا برای او افشا کنی، به او بگو که من مردی تهیدست و آوارهام و از مال و منال دنیا کمترین بهرهای ندارم.
فیگارو این عقیده را نپسندید و گفت:
قرار است فردا یا پسفردا عدهای سرباز داخل شهر سویل گردد. من معتقدم که تو خود را یکی از آن سربازان معرفی کنی از طرفی میدانی که سربازان در صورتی که فرمانده موافقت کند میتوانند به صورت میهمان در خانهٔ مردم شهر برای یکی دو شب اقامت کنند.
کنت فریادی از مسرت کشید:
آفرین فیگارو، فکری بسیار عالی است. از قضا با فرمانده سپاه آشنایی دارم و بهآسانی خواهم توانست لباسی از او به عاریت بگیرم. از این تاریخ بهبعد هم نام من «لیندورو» است مواظب باش که وظایف خود را بهخوبی اجرا کنی. اگر سرانجام توانستی مرا به آغوش او برسانی کیسهای مملو از زر پاداش خواهی گرفت.
۱ نظر