ایشان (محمدرضا شجریان) پیش از سالهای پنجاه خود را در چهارچوب وزارت فرهنگ و هنر محبوس کرده بودند، یعنی انتخابشان تحقق نیافته بود. در واقع آن آزادی را که شجریان پس از سالهای پنجاه در اجتماع (نه برای رهایی از چهارچوب ردیف موسیقی ایران) اختیار کرد، عبارت بود از «من»ی خود ساخته، به گونه ی بی پایان .چنین بود که هم انتخاب خود در جهان اهمیت می یافت هم کشف جهان.
آزادی از قید و بند ردیف هم می تواند به این شکل باشد که «من» از آنچه هست و از آنچه در حضورش جای دارد، جدا شود.
زمانی که ما به تمامی در حضور خود جای داریم، این امید که بتوانیم به آگاهی تحلیلی و مشروع از جایگاه خود مجهز شویم، از کف می رود.
بنابراین باید بتوانیم با انتخاب خود جهان را به گونه ای تفسیر کنیم که باز تابنده ی تصویر ما باشد. نقشی را که عناصر در زندگی بازی می کنند و رابطه ی من با آنها، تصویر و انتخاب مرا می کشند. هر انتخاب آغازین می تواند ما را وا دارد که به گونه ای جز آن گونه که عمل می کنیم، عمل کنیم. تنها باید نگران این باشیم که درکمان از آزادی ما را به چیز دیگری بدل نکند. طبعا شجریان اگر بخواهد خود را در یک شرایط نوین مطرح کند، باید انگیزه و غایت ها را بسازد.
آیا ما برای آنکه آزاد باشیم و خود را از قید و بند قراردادهای پیشین برهانیم باید محکوم باشیم؟! بر آزادی شاید بتوان پرده انداخت، اما نمی توان ویرانش کرد.هنرمند آزاد کسیست که همواره پیش از خود طرح شود و به آنچه که باید باشد بدل شود. ما با زیستن در مرگ هنر نباید مرگ هنری خود را جلو بیندازیم. آزادی مستلزم تمام هستی است و سرچشمه ی آن در خود ما نیست. فقدان هستی در رابطه با یک هستی داده شده آزادی را عیان می سازد.
طبعا سالهای پنجاه، برای مردم دوره بازگشت به خویشتن و بازگشت به سنت بود. شاید یکی از دلایل موفقیت شجریان آگاهی به همین بازگشت ها باشد. گرچه حضور خود شجریان در شکل گیری درک شنیداری مردم بسیار مفید بود و او توانست به چیرگی بر دیدگاه های نادرست فائق آید. اجراهای شجریان نه تنها بیان کننده واژه هایی موزیکال، بلکه در برگیرنده نتایج بررسی های اجرا کننده درباره توانایی های حنجره و تعمیم هنری این پدیده بر واقعیت بیان واژگان است.
شاید در میان آوازخوانان ما شجریان اولین کسی باشد که توانسته است نسبت به فضای موسیقی ایران یک “عصر حماسی کوبیسم” ایجاد کند. شجریان مدام کوشش می کند که تکامل فرد و جامعه خاص و عام را به عنوان یک روند طبیعی و تاریخی مشخص کند. زمانی که فرد جزئی از جامعه می شود تقابل او می تواند گاه باعث یک جهش شود.
اما آیا در آفرینش یک اثر باید لزوما انعکاس خالص یا نشانه عامل اجتماعی باشد، یا بیانگر تخیلی واقعیتی که با آن پیوندی دیالکتیکی دارد؟ موسیقی هنری است که می تواند در برگیرنده جهانی تخیلی و غیر مفهومی باشد. بنابراین باید ساختار سازنده یگانه اثر به صورت یک جریان نهادین زیباشناختی جلوه کند.
آیا باید میان ساختارهای ذهنی سازنده آگاهی جمعی و ساختارهای زیباشناختی سازنده اثر هنری رابطه متقابل برقرار کرد، یا میان محتوای آگاهی جمعی و محتوای اثر هنری؟ و آیا هر اثر باید در وهله نخست جلوه ای باشد از بازتاب آگاهی جمعی طبقه ی اجتماعی یا گروه اجتماعی خاص داشته باشد. از دید کانت هر نوع مقوله ای، صورت پیشین ذهن و فاقد بعد تاریخی می شوند و باید با پیشرفت روح عینی، پیوند یابند.
مجله بایا اردیبهشت ۱۳۷۸
۱ نظر