به عقیده ی آدرنو مطمئنا شیوه ی کارِ کارگران در خط مونتاژ کارخانه ها، یا کار با ماشین های اداری امکانِ هرگونه نوآوریِ راستین را از انسان ها سلب می کند. بی خیالیِ شنونده موسیقی عامه پسند نه تنها پیش انگاشت بلکه پیامد موسیقی عامه پسند است. ملودی های موسیقیِ عامه پسند لالاییِ بی خبریِ شنونده را در گوشش زمزمه می کنند و دلداریش می دهند تا نگران نباشد، زیرا از قافله عقب نمانده است.
در ادامه آدرنو بیان می کند که خود مختاریِ موسیقی ازمیان رفته و گونه ای کارکرد اجتماعی ـ روانشناسی جای آن را گرفته است. نام این کارکرد را آدرنو ساروجِ اجتماعی می گذارد به این معنی که شنوندگان برای یک پدیده معنایی می سازند بدون آن که معنای حقیقی آن پدیده را درک کنند. مصداقِ این معنا سازی را آدرنو دو گروه «پیروان ریتمیک» و «واکنش دهندگانِ عاطفی» می داند که شرح آن در قسمتِ “خلاصه ای از این مقاله” در ابتدای این نوشتار از دیدگان گذشت.
همه ی آهنگسازانِ “جدی نویس” و در میان آنها کسانی همچون استراوینسکی و هیندمیت، همگی حسی «ضد رمانتیک» دارند. هدف ایشان سازگار ساختنِ موسیقی با واقعیت است ـ واقعیتی که اینان درک می کنند واقعیتِ «عصرِ ماشین» است. انکار هرگونه تخیل از سوی آهنگسازان نشانه ی این حقیقت است که شنوندگان نیز آماده اند که رویا را به سویِ واقعیتِ خامِ پیشاروی خویش به مسلخ ببرند و با پذیرشِ امری نامطبوع، لذتِ جدیدی کسب کنند.
به عنوانِ مطلبِ پایانی، آدرنو گونه ی شنوندگانِ عاطفی را با تماشاگرانِ فیلم های هالیوود و تین پَن اَلی مقایسه می کند که نمونه ی کاملتر از این مقایسه ها در کتاب دیالکتیک روشنگری آمده است و تاثیراتِ روانکاوی فرویدی در عقایدِ آدرنو را آشکار می کند.
حاشیه:
پرچم داران مکتب فرانکفورت (آدرنو و هورکهایمر) با نظریاتِ خود، این مکتب را به سویی راهنمایی کردند که از آن به عنوانِ “درون گرایی فرانکفورتی” یاد می شود. شاید نظمِ زندگیِ ماشینی شده (و شاید هم بی نظمی آن) این وحشت را در دلِ آدرنو ایجاد کرده بود که از نتیجه ی فردیت گریزی به جهانیان هشدار می داد. اگر یک انسانِ دوره ی رمانتیک را احساساتش به لبه ی پرتگاه رهنمون می کرد، در عوض، ماشینی شدن و عادت وارگیِ جهانِ معاصر، انبوهی از توده های انسان را به مسلخ می کشید.
پخشِ تصویرِ نامه ای از انسانیکه خود را حلق آویز کرده از شبکه بی بی سی همگان را به فکر فرو می برد:”تا کی میتونم روزی هفت ساعت برم اداره، برگردم، جلوی تلوزیون همبرگر بخورم و بخوابم. دیگه بسه”.
در پسِ زبانِ تند آدرنو و واژه هایِ به جا و بی جایش، نصیحتی هم نهفته است. به عقیده ی او اگر سرگرم شدن با موسیقی به ایده آل تبدیل شود، سرگرمی آفت فرد برای رسیدن به صیانت نفس می شود. گاهی فکر میکنم که پژوهشگرانِ موسیقی نوشتن راجع به موسیقی را سرگرمیِ (و یا هدفِ) خود قرار می دهند و شاید این موضوع مانع شود که حتی به طور دقیق به آن موسیقی فکر کنند! (؟)
۱ نظر