مقدمه: مناسبات سیاست و فرهنگ
سیاست و فرهنگ دو روی متضاد سکّه ی امنیت اند. یکی از طریق فشار بیرونی و دیگری از طریق آگاهی درونی. سیاست از آن رو که موضوعش ایجاد امنیت از طریق عوامل بیرونی ست، همواره با دو سلاح قانون و زور وارد میدان می شود. فرهنگ امّا چنین نیست. فرهنگ از آن رو که موضوعش آگاهی بر آمده از درون فرد است، همواره با دو سلاح تحلیل استدلالی (به کارگیری و عمل) و تحلیل انتقادی (زایش درونی) وارد میدان می شود.
سیاست مشروعیت خود را از ضرورت هایی کسب می کند که جامعه هنوز نتوانسته است منطق های لازم برای رفع آن ها را پیدا کند.
این ضرورت ها از آن رو که مخلّ نظم فعّال و آزاد اجتماعی اند، جامعه را وا می دارند تا به سیاست به عنوان نیروی دفع این ضرورت ها تن دهد.
به عنوان مثال، بستن کمر بند ایمنی در خیابان تا وقتی به صورت یک ضرورت فرهنگی در نیامده باشد، سیاست مجبور است در قالب نیروی پلیس و با ابزار جریمه، حضور داشته باشد تا از بی نظمی حاصل از آن جلو گیری کند.
ولی وقتی به صورت یک ضرورت فرهنگی در جامعه نهادینه شد، دیگر به حضور نیروی سیاسی احتیاجی نیست. پس نتیجه می گیریم سیاست مشروعیت خود را تا زمانی برای حضور در یک منطقه حفظ می کند که بخش فرهنگ هنوز در گیر ردیابی منطق ها و رفع ضرورت های فعّال در آن منطقه است.
همین طور نتیجه می گیریم که سیاست حق ندارد خود را وارد فضاهای آزاد ( = ضرورت های رفع شده از طریق بخش فرهنگ ) بکند. به همین دلیل؛ جهت حرکت تهاجمی او همواره به بیرون از فضاهای آزاد فرهنگی است و مدام به سمت ضرورت های مهاجم اجتماعی رانده می شود. ضرورت های مهاجمی که هنوز به صورت فضای آزاد فرهنگی در نیامده اند.
این فرایند، همان فرایند توسعه است. توسعه یعنی رفع ضرورت های اجتماعی از طریق دانش و فرهنگ و نا مشروع شدن نیروی سیاسی برای حلّ آن ضرورت ها.
از توضیحاتی که در بالا آمد می توان چنین نتیجه گرفت که نحوه ی برخورد فرهنگ و سیاست با ضرورت هاست که مشروعیّت حضور هر یک را در حوزه ی اجتماعی مشخّص می کند. سیاست از آن رو که برای دفع ضرورت ها نیاز به کسب قدرت از جایی دیگر دارد، مقوله ای مصرف کننده تلقّی می شود.
در مقابل او فرهنگ در قالب اقتصاد توسعه ( اقتصاد مسلّح به فرهنگ ) قادر است هر ضرورت جاذب قدرت را به نیروی زاینده ی قدرت تبدیل کند. برای سیاست که اصولا دستگاه مبدِّل قدرت های دیگر ( اقتصادی و فرهنگی ) به امنیت اجتماعی است، هر منبع، چه اقتصادی و چه فرهنگی به وسیله ای برای هدف مذکور تبدیل می شود. منتها این هدف ( تولید امنیّت ) ــ چنانکه پیش تر هم گفتیم ــ باید معطوف به همان ضرورت های بیرونی ای باشد که هنوز نیروی فرهنگی جامعه قدرت یافتن منطق های رفع آنها را پیدا نکرده است.
از این منظر سیاست ناچار است برای تأمین قدرت برای خود از دو منبع زاینده ی قدرت اجتماعی، یعنی اقتصاد و فرهنگ، تغذیه کند. در قلمرو اقتصادی، سیاست معمولا در تمامی جهان، از طریق فروش امنیّت در برابر بخشی از سود فعّالیت های اقتصادی، جریان تدارک قدرت را برای خود فراهم می سازد.
۱ نظر