در مقابل این وضع، آن بخش از سیاست که به پلورالیسم متکّی ست، در وضع پیچیده یی قرار می گیرد. سیاست که در جریان جدال های درونی خود برای رادیکالیزه شدن قدرت در مقابل نیروهای مدرَسی موضع گرفت و نظامات مدرسی ـ آموزشی را به دلایل گرایش به غرب یا ضدّ دینی بودن از هم پاشاند، ناگهان می بیند که ظرفیّت های بازمانده ناتوان از تدارک قدرت برای اویند.
این بازماندگان تنها می توانند اطاعت کنند و از مهم ترین بخش فعّالیت خود، یعنی خلّاقیت، ناتوان شده اند. در خلأ فضاهای هنری، سیاست برای یافتن آن دسته از ظرفیت های هنری یی که برایش تولید قدرت می کنند، مجبور است سراغ همان جریان متوسط و ضعیف آوانگاردیسمی برود که جاذبیت هایش بسیار ناگهانی و مقطعی است.
این جاذبه های ناگهانی برای سیاست که همواره از چهره های پایدار موفق در هنر هراس دارد، می تواند مورد استفاده ی بسیار قرار گیرد.
یعنی سیاست که روزگاری خود تریبون ها را انباشته از مبارزه با نظام مدرسی وقت یا ضرورت حرکت به سوی گذشته کرده بود، تغییر موضع می دهد و به صورت حامی این گرایش های رادیکال در می آید.
گرایش هایی که استعداد بی نظیری دارند تا هر مقوله ی هنری را، به دلیل پشت کردن به ساختار عقلانی ( شیوه های نظری نقد) و معرفتی ( تاریخ فکری آثار) سنّت ها، از عمق به سطح بیاورند. مسیر انقباض ایدئولوژیک هنر از سوی نهاد متمرکز سیاست که نیروی اقتصاد را هم از آن خود کرده است را می توان یه صورت زیر خلاصه کرد:
۱) در ابتدا قدرت جدید سیاسی که ذاتی ایدئولوژیک دارد، به سرعت به ساختار های کلاسیک هنر حمله می کند و بسیاری از هنرمندان و اندیشندان را از این چرخه خارج می کند. بهانه یی که معمولا برای توجیه این سرکوب مطرح می شود، دورشدن و جدائی از فرهنگ ملی ست که در حقیقت جدایی از آن بخش در هنر است که ایدئولوژی سیاسی به آن مشروعیّت می دهد یا از آن تغذیه می کند.
۲) با اُفت شدید فضاهای هنری، محیط برای ظهور نوعی هنر رسمی آماده می شود. امّا به دلیل فقدان پشتوانه ی مدرَسی، محیط را آوانگاردهایی به دست می گیرند که فاقد دانایی و معرفت نسبت به عمل خود هستند.
۳) این جریان باعث می شود سیاست گرفتار پارادوکس شود. از یک سو با نوعی تبلیغ گرایش به گذشته، تنها آن دسته از آثاری را در میدان توزیع قرار می دهد که دارای جاذبه های اجتماعی نیستند. از سوی دیگر، نیاز به کسب قدرت از هنر او را وا می دارد به سراغ آن بخش از هنری رود که مانند قارچ، بدون پشتوانه ی نظام مدرسی و با ظاهری آوانگارد، رشد کرده است.
همان بخشی که روزگاری خود، آن را طَرد می کرده است. حاصل این پارادوکس کاملا روشن است. جامعه ناچار می شود بهای سنگینی برای بازسازی فضای هنری خود بپردازد.
از طرف دیگر با تبدیل شدن هنر از یک منبع زاینده به وسیله یی برای اکتساب قدرت، جریانی از تقدّس زدایی از منابع هنری به وجود می آید و چون سیاست اسیر پارادوی شده است، تمامی امکانات ایجاد ثبات در قوانین این حوزه از بین می روند. به طوری که روزی هنری ارزش، و روز دیگر همان هنر ضدّ ارزش به حساب می آید. در این میان، هنرمندان واقعی، عطای این حرفه را به لقایش می بخشند و دست به مهاجرت می زنند.
۴) با تخریب فضاهای فرهنگی از سوی نهاد سیاسی، هنر های بیگانه، با توجه به وجود میدان های ارتباطی گسترده امروز، به این محیط هجوم می آورند. برای نمونه، موسیقی که زمانی می توانست از طریق آثار جذّاب موسیقی، ترانه های فارسی را حتّی به حیطه های غیر زبان فارسی بکشاند و جوانان آن خطّه را وادار کند تا با زبان فارسی از طریق زمزمه ی آن ها رابطه بر قرار سازند، اکنون قابلیت خود را از دست داده و آن جوانان دیگر ترانه های دیگر زبان ها را زمزمه می کنند. این سخن به این معناست که نقش هنر در زایش امنیت ملی نیز کاملا از بین می رود.
سرانجام، سیاست به یک باره متوجّه می شود آن عروس زیبای هنر که روزگاری تنها وی را برای خود می خواست، به پیرزنی کریه و غیر قابل استفاده تبدیل شده است. این درست به مانند آن است که سیاست به دست خود، خود را از مهم ترین نیروی فرهنگی، یعنی هنر، محروم کند.
۱ نظر